توقعات بجا و نابجا(2)
تاریخ پخش: 13/12/94
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
بحث توقع را داشتیم و در این جلسه میخواهیم درمان توقع را به همراه مطالب دیگری بگوییم.
درمان توقع چیست؟ قرآن میگوید: ای پیغمبر! چشمت را به زرق و برق دیگران نینداز. «وَلَا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ» (طه/131) چشمهایت را! «وَلَا تَمُدَّنَّ» مد یعنی کشیده. یعنی طولانی نکن، یعنی به زرق و برق دنیا که رسیدی همینطور مات زده نشو. خیره نشو. «وَلَا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَىٰ مَا مَتَّعْنَا» (طه/131) اگر ما افرادی را کامیاب کردیم، و یک چیزهایی به آنها دادیم.
1- دوری از نظر به اموال دیگران
تو همینطور نسبت به زرق و برق بهت زده نباش. «وَلَا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ» آیهی دیگر میفرماید: «وَلَا تَتَمَنَّوْا مَا فَضَّلَ اللَّـهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ» (نساء/32) اگر یک چیزی به یک کسی دادیم، به تو ندادیم، تو به آنچه خدا داده است، راضی باش. چون ما نمیدانیم، پشت این نعمتها چیست؟ گاهی وقتها یک ماشین با یک سرعتی میرود، یک ماشین ناراحت است که چرا ماشینش مثل آن ماشین نیست. بعد میبینی که... بگذار ببینیم که کدام یک به نتیجه میرسند؟ یک مثالی در ایران است که میگویند: جوجهها را باید آخر پاییز شمرد. خیلی از اینها که رشد اقتصادی بالایی میکنند، بعد چنان سرنگون میشوند. رانندگیهای کذایی چه تصادفهایی را ایجاد میکنند. خیلی چشم ندوزید. یک نفر خوشگلتر از شماست، نگو خوشا به حالت! ممکن است آن فرد خوشگل مشکلاتی در زندگیاش داشته باشد، که آن آدم زشت نداشته باشد. به کسی خوشا به حالت نگویید. هر چه خدا به شما داده است...
منتها کوتاهی هم نکن، بگویی پس من دنبال کار نمیروم، دنبال تلاش نمیروم. شما مقداری که میتوانی سعی کن. «وَأَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰ» (نجم/39) سعی خودت را بکن، حالا شد، شد، نشد! نشد! نگوییم تو بیعرضه بودی. تو بیهنر بودی. توان خودتان را کم نگذارید. هر چقدر میتوانید تلاش کنید. قرآن میگوید: کاری که میکنید، حقش را انجام دهید. «وَجَاهِدُوا فِی اللَّـهِ حَقَّ جِهَادِهِ» (حج/78) «اتَّقُوا اللَّـهَ حَقَّ تُقَاتِهِ» (آلعمران/102) «یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلَاوَتِهِ» (بقره/121) یعنی کاری که میکنید نمرهی بیست باشد. حالا اگر نمیشود نمرهی بیست باشد، لااقل نمرهی هجده باشد. «فَاتَّقُوا اللَّـهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ» (تغابن/16) «وَأَعِدُّوا لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم» (انفال/60) «فَاقْرَءُوا مَا تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ» (مزمل/20) یعنی کم نگذارید. در تلاش، تحصیل، پژوهش، تحقیق، کار، مشورت، شما کم نگذارید. اما گاهی وقتها من کوتاهی نکردهام، اما نشد، خوب نشد که نشد. به یک زرق و برقهایی خیره نشوید.
گاهی نگاه به ضعفا کنید. زن و شوهر در خانه نشستهاند، فلانی مبلمانش چه شد، ماشینش چه شد، خانهاش چه شد، چه شد، چه شد، چه شد! مرتب اینها را میگوید که شوهر را وادار کند برود از بانکها وام بگیرد، وام میگیرد باید سود بدهد، سود که داد ورشکست میشود، بدهکار میشود. خانه ساخته است بفروشد، روی دستش میماند، نشده است، ورشکست میشود. همدیگر را تحریک میکنند. به ضعفا نگاهی بکنیم. چقدر خانواده شهید داریم؟ جوان داد.
2- دوری از توقعات نابجا در ازدواج فرزندان
این پسر رفته است با موردی که مادرش راضی نیست ازدواج کرده است. حالا ادب اقتضاء میکند، حق مادر اقتضاء میکند که انسان ازدواجش را به مادر بگوید. حالا این پسر رفته و خودش یک زن انتخاب کرده است. پسر کار خوبی نکرده است. آقازادهای که بدون مشورت با پدر و مادرش خودش انتخاب میکند، این نمک به حرامی کرده است. یعنی کار بدی کرده است. بیش از کار بد، بیادبی کرده است، به والدینش احترام نگذاشته است. پسر را میگویم. اما اینطور هم نیست که حالا که بدون اجازه من رفتی با فلانی ازدواج کردی، یک: طلاق! دو: از خانه بیرون برو! سه:... اصلاً این مادر کودتا میکند. خانم: مسلمان هستی یا نه؟ قرآن کتاب آسمانی ما هست یا نه؟ پیغمبر(ص) را قبول داری یا نه؟ چهارده معصوم(ع) را قبول داری یا نه؟ پیغمبر، خدا و چهارده معصوم میگویند پسر میتواند برود و داماد شود. ادب، اخلاق، وجدان اقتضاء میکند، پسر با پدر و مادر مشورت کند، حالا اگر پسر بیادبی و بیوجدانی کرد، میتوانید از خانه بیرونش کنید؟ شما میتوانید نفرینش کنید؟ انشاءالله جنازهات را برای من بیاورند. که چه؟ چرا نفرین میکنی؟ آخر بدون اجازه من رفته است و ازدواج کرده است. خوب کار بدی کرده است. اما اگر هر کس کار بدی کرد. میشود نفرینش کرد؟ بعضی از ما مسلمانِ مسلمانِ مسلمانِ مسلمانِ نیستیم. میگویم من! من باید برای پسرم... من آرزو داشتم که این پسر وقتی داماد شد به من بگویند مادر داماد! من این یک پسر را داشتم. من دو تا پسر بیشتر نداشتم. بقیهی پسرهایم با اجازه من بود. نمیدانم این یکی چرا با اجازهی من نشد. همینطور یک چیزهایی را میبافیم. نزد خودمان با توقعمان یک بافتههایی را فکر میکنیم.
3- حکومت مرد در خانه، نه تحکّم و زورگویی
حالا که شوهر است، حق تحکم دارد؟ مرد در خانه حق تحکم ندارد. حق حکومت دارد. این آیه را بعضیها بد معنا نکنند. من دیدم جوانی را با خانمش گرفتار شده بود، گفت: به خانمم میگویم آب بده، میگوید: خودت بردار بخور. مگر قرآن نمیگوید: «الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ» (نساء/34) نگفته است که زنان کلفت تو هستند. بله اگر زن آب به دست شوهرش بدهد، مهر این خانم در دل شوهرش بیشتر میشود. کار کار خوبی است، خانم آب بدهد، مرد آب بدهد، به خانمش! این لیوان آب را تعارف کنم، این کار خوبی است. اما اگر این کار را نکردیم، اینطور نیست که حالا بگوییم: نه! ما با ایشان سازگار نیستیم. «الرِّجَالُ قَوَّامُونَ» او باید کلفت من باشد. اینطور نیست.
آدمی که توقع دارد، خودش را میسوزاند و هر کس هم که با او باشد را میسوزاند. کسی که توقع اضافه دارد... ایشان عمره رفت، ولی با من خداحافظی نکرد. حجش در سرش بخورد. حاج خانم، اگر یک کسی با شما خداحافظی نکرد، میشود گفت که حجش در سرش بخورد؟ تو چه مسلمانی هستی؟ بعضی از زنهای مذهبی را آدم نگاه میکند، خانوادهی مذهبی هستند، حرفهایی میزنند که هیچ کافری نمیزند. تسلیم باشیم. آن مقداری که خدا گفته است، انجام دهیم. حالا اگر خدا به یک کاری اجازه داد، دیگر شما کوتاه بیا. نگاهی به ضعفا بکنیم.
سابقهتان یادتان نرود. شما چقدر توقع دارید؟ دولت باید دبستان بسازد، برای گروهی نساخته است، برای شما دبیرستان ساخت، دانشگاه ساخت، حالا شما تحصیلکرده هستید. شما به دولت بدهکار هستید، یا از دولت طلبکار هستید؟ یک فوق لیسانس، یک دکتر، یک لیسانس وقتی از دولت توقع دارد، میگوید دولت برای ما ایجاد اشتغال کند. خوب! میگوییم: چرا؟ میگوییم: آخر ما لیسانس هستیم. میگویم: خوب دولت داده است و خوردهاید و لیسانس شدهاید. برای بعضیها... ما وقتی شاه رفت، پنجاه درصد مردم ما تقریباً بیسواد بودند. حالا الحمدلله بعضی جاها تا نود و پنج شش درصد باسواد شدهاند. نصف مردم بیسواد بودند. خوب اینها از روستا کم گذاشتهاند و در شهر دانشگاه ساختهاند، شما لیسانس گرفتهاید. پس دولت داده است خوردهاید و لیسانس شدهاید. حالا تو باید پس بدهی، یا باید باز هم بگیری؟ حالا چون من لیسانس هستم، باز هم بدهید بخورم. به گذشتههای خودمان نگاه کنیم. یادمان میرود که زندگیمان چگونه بوده است.
خدا به پیغمبر میگوید: پیغمبر! یادت نرود. «أَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیمًا فَآوَی» (ضحی/6) یادت میآید یتیم بودی؟ راه به جایی نداشتی، «فَآوَی» من به تو مأوی دادم. «وَوَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدَىٰ» (ضحی/7) یادت میآید گیج بودی من به تو راهنمایی کردم؟ «وَوَجَدَکَ عَائِلًا فَأَغْنَىٰ» (ضحی/8) یادت میآید پول نداشتی من به تو پول دادم؟ گاهی انسان باید یادش باشد، توقعش کم میشود. زندگی سادهی دیگران را ببیند، توقعش کم میشود. نگاهی به گذشتهها، نگاهی به سابقهی خودمان...
بحثمان چیست؟ بحثمان این است که چه کنیم که جلوی توقع را بگیریم. موضوع این است. درمان توقعات! یک، دو، سه، چهار تا هشت! به زندگی دیگران خیره نشویم.
4- توجه به داشتهها، نه کمبودها
اگر یک چیزی را نداریم، به این توجه کنیم که یک چیزهایی داریم. روستایی میگوید که خوشا به حال شهری! سینما دارند، استخر دارند، چه دارند، چه دارند، چه دارند، مرتب میگوید برویم شهر آنجا همه چیز هست. خانم! آقا! آدم شهری در ترافیک است. من حساب کردم که در تهران هر کسی زندگی کند، هشتاد سالههای تهران، هفتاد سال بیشتر عمر ندارند. میانگین میگویم. میانگین، هر کس در تهران است، سه ساعت در ماشین است. از محل کارش تا خانهاش، در ترافیک است. حالا بعضیها بیشتر از سه ساعت هستند، بعضیها کمتر از سه ساعت هستند. سه ساعت یک هشتم بیست و چهار ساعت است. یعنی از عمر بیست و چهار ساعت ما یک هشتمش در ماشین است. یک هشتم عمر چقدر میشود؟ یعنی یک کسی اگر هشتاد سال در تهران زندگی کند، از این هشتاد سال ده سالش را میانگین در ماشین است. خوب! شما ده سال در ماشین هستی، هوای تهران هم که کثیف است، نرخش هم که گران است، خانههایش هم که تنگ است. حالا شما استخر نداری، در عوض هوای سالم دارید. اگر میخواهید توقعتان کم بشود، نگاه کنید که اگر یک چیزی دارید. گاهی وقتها انسان یک چیزی را ندارد، بعد داشتههای خودش را فراموش میکند.
مسألهی قابل توجه این است که آن کسی که بیشتر دارد، مسؤولیتش هم بیشتر است. شما پول یک نان داری؟ مسؤول گرسنهها نیستی! همان یک نانت را بگیر و بخور. آن کسی که پول دو تا نان دارد، باید هم خودش را در نظر بگیرد، و هم یک نفر دیگر را. آن کسی که پول صدتا نان را دارد، باید صد نفر گرسنه را سیر کند. نباید بگوییم لاستیک پیکان، لاستیک ژیان را در نظر بگیریم و بعد بگوییم چرا لاستیک کامیون کلفت است. خوب کلفت است، بارش هم سنگینتر است. تو اگر لاستیکت کوچک است، بارت هم سبک است. اینها را هم حساب کنید. روز قیامت افرادی میگویند. «یَا لَیْتَهَا کَانَتِ الْقَاضِیَةَ» (حاقه/27) کاش هیچ به هیچ بودیم. یعنی نمیدانستیم که اینقدر گیر هستیم. ما یک لذتی بردیم، چقدر باید عقوبت پس بدهیم. کاش اصلاً نبود. رفاه سبب قرب نیست. «وَمَا أَمْوَالُکُمْ وَلَا أَوْلَادُکُم بِالَّتِی تُقَرِّبُکُمْ عِندَنَا» (سبإ/37) قرآن میگوید این اموال و اولاد، اینطور نیست که شما را در قیامت، نجات بدهد. در دنیا هم نجات نمیدهد. آدمهایی هستند، اولادهای متعدد دارند، ولی مشکل دارند. آدمهایی هستند که یک اولاد دارند، و با همان یک اولاد زندگیشان در رفاه است. قیامت که هیچ! «وَمَا أَمْوَالُکُمْ وَلَا أَوْلَادُکُم بِالَّتِی تُقَرِّبُکُمْ عِندَنَا»
5- رضایت به اندک، نه افزون طلبی
مسألهی دیگر اینکه اگر شما به کم راضی باشید، خدا هم به کم شما راضی است. این هم یک مسأله! شما که از خدا توقع داری، چه کند و چه کند، دو رکعت نماز با توجه در عمرت خواندهای؟ چرا از این طرف نگاه میکنی؟ خدا هم از تو توقع دارد. تو صبح تا شام با این زبانت با هر کس و ناکسی حرف میزنی، دو کلمه با خدا حرف نمیزنی، خوب نگو خدا چرا به من نداد. تو به خدا چه دادی؟ یک هفتهی بیگناه از تو گذشته است؟ یک کاری که صددرصد خالص بوده، انجام دادهای؟ حدیث داریم که اگر کسی توقعش را کم کند، به کم راضی باشد، خدا هم به کم عبادت او راضی است. اما کسی که دلش میخواهد خدا پررنگش کند، خوب خدا میخواهد که این هم پررنگش کند.
یک سری توقعات از کجا پیدا میشود. بسترها و خطرات توقع چیست؟ آدمی که توقع دارد، گرفتار مرض افسردگی میشود. عقدهای میشود. اصلاً آرامش زندگیاش بهم میخورد. آدمهای پرتوقع زندگیشان آرام نیست. ماشین میخرد، میگوید: ماشین فلانی بهتر است. بهتر را میخرد، میگوید: نه! از آن یکی بهتر است. باز از آن هم بهتر است. یعنی اگر انسان توقعش پایین باشد، این روی بچهها هم سلیقهی خودش را تحمیل میکند. میگوید: نه! آن که من گفتم باید بشود. در عروسی باید این تالار باشد، در مهمانی باید آن رقمی باشد، آن رقم باشد، توقع که دارد، سلیقهاش را به مردم تحمیل میکند. این هم از عیبهایش است. آدم متوقع سلیقهی خودش را تحمیل میکند. آدمی که توقع دارد، این توقعاش را به نسل بعد هم منتقل میکند. یعنی آن کسی که میگوید بلند شو بیا بنشین، اتو کن، بپز، چه کار کن، چه کار کن... آن کسی که میخواهد همهی مردم، ابر و باد و مه و خورشید نوکرش باشند، این خصلت بدش، به نسلش هم منتقل میشود.
6- نفوذ شیطان در افراد پرتوقع
آدم پرتوقع درب را باز میکند، برای اینکه شیطان در فکرش ورود کند. امام زین العابدین(ع) میفرماید: اگر عمرم به درد میخورد، مرا عمر بده. اما اگر «فَإذَا کَانَ عُمْرِی مَرْتَعَاً لِلشَّیْطَانِ» (دعای مکارم الاخلاق) «مَرْتَعَاً» یعنی مراتع، یعنی چراگاه. اگر عمرم چراگاه شیطان است، ببینید شیطان در چراگاه ممنوعیت ندارد. یعنی هر کجا میخواهد میرود، همینطور شیطان در چشمش میرود، نگاهش شیطانی میشود. در مغزش میرود، فکرش شیطانی میشود. در گوشش میرود، شنیدههایش شیطانی میشود. اصلاً قشنگ در روح را باز میکند، به شیطان میگوید: هر کجا میخواهی قدم بزن. فکر شیطانی، حرف شیطانی، شنیدنیها و دیدنیها همه شیطانی! درست نیست. آدم پرتوقع برای شیطان میدان باز میکند که از راه توقعش تحریکش کند. تو چه چیزیات کمتر از اوست؟ ندیدی او طلاق گرفت؟ تو هم طلاق بگیر! ندیدی او شوهرش را زندان کرد، تو هم شوهرت را زندان بفرست. همینطور قشنگ مرتب تحریک میکند. آدمی که توقع دارد به یک رفاهی برسد، با این توقعات در روح باز میشود، که شیطان همینطور او را وسوسه کند.
این توقعات مصرف را بالا میبرد. مهمانی ما، خانهی ما، ماشین ما، عروسی ما، عزای ما، حج ما، سفر ما، تابستان ما، زمستان ما، باید چنین باشد. فلانی رفت کجا، فلانی رفت کجا، فلانی رفت کجا، مصرف را بالا میبرد.
سن ازدواج بالا میرود. خوب حالا من توقعم این است که حالا که داماد شدم، خانهی شخصی داشته باشم. خوب خانهی شخصی که ندارم، پس ازدواج را عقب میاندازم. ازدواج عقب افتاد، دیر بچهدار میشویم. دیر بچهدار شدیم، سهم بچه از محبت پدر کم میشود. پدر بیست ساله بچهاش را از پدر چهل ساله بیشتر دوست دارد. چون فاصلهی پدر و پسر و مادر و دختر هر چقدر فاصله کمتر باشد، اینها مثل نخ قرقره هستند. نخ قرقره، هر چه نازکتر باشد، گرهاش کورتر میشود. نخ که کلفت شد، و طناب شد، دیر گره میخورد. دیر هم که گره خورد، زود باز میشود. چه میگویم؟ توقع چه بلایی است.
یک سری کارها را باید از بین برد. منتهی مردم ما، جوانهای ما، دختر و پسر ما، یک مشکلی دارند و خودشان هم نمیدانند که مشکل این است. ولی حالا بگذارید من بگویم. مشکل جوانان ما، لیسانس، خانه، سربازی نیست. مشکل جوانهای ما این است که جگر ندارند. جرأت ندارند. یعنی اگر گفتند رسم ما این است، طرف... رسم هست، این رسم نه ریشهی قرآنی دارد، نه ریشهی عقلی دارد. این رسم شما خلاف عقل و وحی است. این رسم را بشکنید. جگر نیست. نواب صفوی جگر داشت. در زمان خفقان شاه، در مقابل شاه با اسلحه ایستاد. شهید شد، ولی جگر داشت. سکوت را شکست. هزار جوان یکجا مینشینند، ظهر میشود. میگوییم: یک نفر بلند شود و بگوید: الله اکبر! همهی هزار نفر به هم نگاه میکنند. لیسانس، فوق لیسانس، حجت الاسلام، بچه تاجر، کارخانهدار، بازاری، شغل آزاد، بلند شود و یک نفر اذان بگوید. یعنی جگر یک الله اکبر گفتن را نداریم.
آقا ما در این عروسی این رسم را حذفش میکنیم. اشکال دارد؟ اشکال دارد هر کس عروسی میرود یک ظرف یک بار مصرف هم در ماشینش بگذارد و ببرد، هر چه آنجا سر سفره خورد خورد، هر چه نخورد، پیشماندههای خودش را در ظرف یک بار مصرف بریزد و خانه ببرد، شب بخورد. باید در عروسیهای ما ده سطل زباله از برنج پخته و مرغ پخته باشد؟ در پادگانهای ما چندهزار سرباز هستند، غذایشان خوب نیست. من بودم. ده بیست سال در پادگان زندگی کردهام. قصه برای قدیم است. سرباز آمد و گفت: حاج آقا! شما بیا دم سطل زباله! من رفتم و دیدم که پلو و عدس بود، شور بود، سربازها نتوانستند بخورند، دیگ غذا را در سطل زباله ریختند، رفتند بربری خریدند، خالی خوردند. ستاد فرماندهی رفتم، به فرماندهشان گفتم بیا در ماشین من بنشین! آمد، پای سطل زباله آوردمش. گفتم: ببین! اینجا پادگان است، این هم سطل زباله است. چهل کیلو پلو و عدس در سطل زباله است. چرا؟ برای اینکه آشپز... آشپز میگوید: من که نمیتوانم سه هزارتا غذای خوب درست کنم. خوب اگر نمیتوانی، چهار تا از سربازها بیایند و کمک کنند. سربازی که عدس پاک کند، نداریم. دو هزار نفر مینشینند، عدسشان شن دارد، پلو و عدسشان شور است. سطل زباله... نمیدانم ما مشکل چی بگویم که جسارت نشود.
ما بلد نیستیم سبزی بخوریم. لخت بگویم. ما هر سبزی که میخوریم، چهار بار پول حمّالی میدهیم. یک بار سبزی را با گِلش از کنار شهر، از روستا به شهر میآوریم. آن کامیونی که سبزی را بار میکند، گِلش را هم پایین... چون با گِل روی این باسکول میروند. خوب گِل از بیرون شهر تا میدان بار. خوب وانت میرود در میدان بار، سبزی را با گِلش میخرد، میآورد تا محله! با حرکت گِل از روستا به میدان، از میدان به محله، شما میروی در محله سبزی میخری، گِلش را برمیداری، میآوری در خانه. سبزی را پاک میکنی، نیم کیلو سبز، دو کیلو گِل، دومرتبه شهرداری پول میگیرد این گِل را از شهر در صحرا میبرد. یک بار دیگر. یک: حرکت گِل از بیرون شهر به میدان، دو: حرکت گِل از میدان به مغازه. سه: حرکت گِل از مغازه به منزل. چهار: حرکت گِل از منزل به صحرا. آخر این عقل است؟ما بلد نیستیم سبزی بخوریم.
خیلی از محصولاتی که ما در فصل خاصی میخوریم، اگر در وقت دیگری... میگویند: آب نیست. خوب آب نیست، نمیشود چمن را حذف کنیم؟ یک جگر در این کشور نیست. یک جگر! یک جگر در این کشور نیست که بگوید: آقا اکنون که وضع آب به جایی رسیده است که وزیر نیرو و وزیر کشاورزی، دارند طرح میریزند، دست و پا میزنند که مشکل آب را حل کنند، بابا این چمن را حذف کنید و سبزی بکارید. سبزی هفتهای دوبار آب میخواهد، چمن هر روز آب میخواهد. این آب چمن را صبح به صبح بده، ظهر ندهید که تبخیر شود. جگر نیست. هر چه میخواهی تحصیلکرده! خیلیهایش هم تحصیلات بیخاصیت! البته بعضیهایش هم خاصیت دارد. در عبادت جگر نداریم اذان بگوییم.
معلم آموزش و پرورش جگر ندارد بگوید بلد نیستم. آقای استاد دانشگاه، آقای حجت الاسلام، روحانی، آقای معلم، ما مسلمان هستیم. قرآن به پیغمبر میگوید: «قُلْ» بگو «إِنْ أَدْرِی» (جن/25) بگو بلد نیستم. نه! زشت است. می گویم: البته این مسایل مورد اختلاف است. هر کسی یک نظری دارد. البته باید پژوهش بیشتری کرد. بابا بگو بلد نیستم. از علامهی طباطبایی یاد بگیرید. از علامهی طباطبایی سؤال کردند، یک سؤالی، علامهی طباطبایی استاد مطهریها است. ایشان ترک بود. ترکها وقتی فارسی حرف میزنند، در حرفشان نمک است. یعنی آدم دوست دارد. لحن علامه اینطوری بود، [با تقلید صدا] گفت که: اگر بگویم نمیدانم اشکالی دارد؟ گفتند: نه! گفت: نمیدانم. علامه بود گفت: نمیدانم. خوب تو استاد دانشگاه هستی، آیت الله هستی، بگو: نمیدانم. خدا به پیغمبرش گفت: «قُلْ إِنْ أَدْرِی» پیغمبر بگو نمیدانم. جگر نداریم بگوییم نمیدانم.
میخواهد عروس شود، کسی نفهمد چون همشاگردیهایم کسی عروس نشده است. خوب همشاگردیهایت کسی عروس نشده باشد. تو خواستگار برایت آمده است، عروس شو! یک نگاه میکند که دخترخالهها، دخترعموها، همشاگردیها... تو چه کار به کس دیگر داری؟ آقا اگر کسی تشنه است، به او آب دادند، باید دید: کس دیگر هم آب میخورد؟ نه! اینها آب نمیخورند، من هم آب نمیخورم. بابا تو چه کار به بقیه داری؟ فعلاً آب قسمت تو شده است، بگو... ما گاهی وقتها شهامت آب خوردن هم نداریم. افرادی هستند، در یک جلسهای نشستهاند، ادرارشان گرفته است، شهامت اینکه بلند شوند و دستشویی بروند را ندارند. بیست دقیقه، یک ساعت ادرارش را نگه میدارد. آخر این جوانی که نمیتواند بلند شود و دستشویی برود، آقا گیر هستیم. بلد نیستیم. افتخار میکنم.
به امام باقر(ع) گفتند: مادرت آشپز است، گفت: افتخار من این است. آشپزی هنر است. الان به یک دختر لیسانس آشپز بگویند، نوچ! قدر زبانت را داشته باش. به من آشپز گفتی. بابا آشپزی افتخار است. ما وقتی در مملکتمان به یک کسی فحش میدهیم میگوییم: حمال! حمال برای ما فحش است، در قرآن، در حدیث حمال افتخار است. پیغمبر فرمود: «سیّدَ القوم خادِمَهُم» آن کسی که بار مردم را به دوش میکشد، آن آقای مردم است. یعنی آن چیزی که به زبان ما فحش است، در اسلام کمال است. برعکسش ما در اسلام فارغ التحصیل نداریم. این آقا میگوید: من فارغ التحصیل هستم. آدم با صد تا کتاب فارغ میشود. با دویست تا کتاب فارغ میشود. خدا به پیغمبرش میگوید: تو فارغ التحصیل نیستی. «وَقُل رَّبِّ زِدْنِی عِلْمًا» (طه/114) به پیغمبرش میگوید: «زِدْنِی عِلْمًا» یعنی تو هم فارغ التحصیل نیستی. به موسی میگوید: فارغ التحصیل نیستی، برو خضر را پیدا کن و از او چیزی یاد بگیر. ما در اسلام فارغ التحصیل نداریم. ما در اسلام از کارافتادگی داریم. بازنشستگی نداریم. افرادی الان بازنشسته میشوند که تازه حالا آببندی شدهاند. پنجاه سالش است که بازنشسته شده است. پنجاه و چهار سالش است که بازنشسته شده است. این حالا وقت کارش است. این حالا وقت کارش است، میگوید: نه حالا بازنشسته شوم. حالا چون دولت یک قراردادی میبندد. باید عمل کرد. چون از روز اول دولت با ما شرط کرد، که ماهی اینقدر از حقوقت برمیدارم. بعد از سی سال به تو میدهم. طبق قرارداد شما بازنشست، از نظر قانونی! ولی از نظر توانی، واقعاً آدم پنجاه ساله، باید بازنشست شوند؟ ما از کارافتادگی داریم. بازنشستگی نداریم. توقعات را باید کم کنیم. در همه چیز... بالا رفتن...
حربهای برای ضد انقلاب و استعمارگرها! آدمها وقتی پرتوقع شدند، راحت میشود اینها را با یک تبلیغاتی... حالا راههای اینکه چطور توقع... ریشهاش کجاست را هم برای شما میگویم. ریشهی توقعات این است.
7- ریشه توقعات نابجا، پندارهای نادرست
یکی محاسبات غلط است. با خودش حساب میکند. چنین است و چنین است و چنین است. با محاسبات برای خودش یک بتی درست میکند، بت توقع! خیلی از محاسبات ما غلط است. در قرآن سه تا «یحسبون» داریم. «وَیَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُّهْتَدُونَ» (زخرف/37) محاسباتش خیال میکند درست بوده است. کج میرود، خیال میکند که درست میرود. «وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ» (کهف/104) خیال میکند که کارهایش درست است. «وَیَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلَىٰ شَیْءٍ» (مجادله/18) خیال میکند که کسی است. محاسبات غلط برای انسان توقع ایجاد میکند.
گاهی غلو میکنند. چهار نفر تجلیل میکنند. مثلاً حالا از آخوندها بگویم. چهار نفر به ما آیت الله میگویند. آن وقت پنجمی که به من حجت الاسلام میگوید، میگویم: چرا؟ آن چهار نفر هندوانه زیر بغل من گذاشتند. من را باد کردند، آن وقت برای من توقع ایجاد شد که اگر کسی به من حجت الاسلام بگوید، فکر میکنم مثلاً این... چهار نفر به من دکتر میگویند. حالا یک نفر دکتر نمیگوید. چهار نفر میگویند: سرهنگ! یک نفر گفت: سرگرد! به او برمیخورد.
من پریشب یک جایی بودم. دیشب؟ نه پریشب! من پریشب یک جایی بودم. بسیجیها جمع شده بودند. یکی بلند شد و گفت که میان علی امیرالمؤمنین(ع) و علی رهبر ما فقط یک آیینه است. گفتم: آقا این حرفها را نگویید. یک خاطره از یکی از مراجع آیت الله صافی گفتم.
آیت الله صافی میگفت... میدانید رئیس همهی مراجع آقای بروجردی بوده است. یعنی خود آیت الله مکارم، تبریزی، نمیدانم همهی مراجع تقریباً استادشان آقای بروجردی بوده است. استاد همهی مراجع بوده است. ایشان در خانهاش... آقایان مراجع دو خانه دارند. یک خانهای که خانوادهشان در آن است و یک خانهای که مردم رفت و آمد دارند. بیرونی و اندرونی! آیت الله العظمای بروجردی، در اتاق استراحت، استراحت میکردند. در برونی روضه بود، یک نفر گفت: برای سلامتی امام زمان(ع)، و آیت الله العظمای بروجردی صلوات. تا صلوات را شنید، آقای بروجردی عصایش دم دستش بود، برداشت و شروع کرد به زدن. دودیدند و گفتند: آقا چه شده است؟ گفت: چه کسی بود گفت برای سلامتی امام زمان(ع)، و آقای بروجردی؟ چرا من را پهلوی آقای بروجردی میگذارید. ببخشید، چرا من را پهلوی امام زمان(ع) میگذارید. حساب امام زمان(ع) با من فرق میکند. آدم درست نیست بگوید برای سلامتی لامپ و خورشید صلوات. آخر لامپ لامپ است، خورشید هم خورشید است. آقای بروجردی عصبانی شد. ما گاهی وقتها میگوییم: نه! ما ذوب در ولایت میشویم. امیرالمؤمنین(ع)، امیرالمؤمنین(ع) است، مقام معظم رهبری هم مقام معظم رهبری است. مجتهد است و عادل و اطاعتش هم بر همه واجب است. ولی نگوییم مثلاً... یک علی امیرالمؤمنین(ع) است، یک علی هم مقام معظم رهبری است. اینها فرقی با هم ندارند. یک آیینه است، اینطرفش کنی، آنطرفش کنی. اینطور نیست.
فخرالدین حجازی را خدا بیامرزد. دور اول، خدمت امام رفتند. شما یادتان هست یا نه؟ دیگر حالا ما ریشمان سفید شده است. گفت که: «بنفسی انت» ای امام. «بنفسی انت» یعنی خدا جان من را قربانت کند. گفت: «بنفسی انت» ای امام. «بنفسی انت» ای امام. امام فرمود: این حرفها چیست که میزنی؟ این حرفها را نگویید. گاهی وقتها یک تملقاتی پیدا میشود. حتی در پادگانها یک نواری که گردن سربازها میاندازند، این را چه میگویند؟ حمایل! یل... آخرش لام است؟ یل. من میخواستم روی تخته بنویسم: باتوم! با رونوشتم، تو هم نوشتم! شک کردم که آخرش م است یا ن؟ باتوم یا باتون! گفتم: آخرش چیست؟ گفتند: حاج آقا چند تا باید بخوری تا بفهمی! حالا حَما چی؟ یل! آخرش لام است. روی حمایل سربازها دیدم که نوشته است که جانم فدای رهبر! به رئیسشان گفتم: این سربازها خودشان این را گردن انداختهاند، یا گردنشان انداختهاید؟ اگر خودش به گردن انداخته است، آفرین! اما اگر با زور گردنش انداختهاید، این ولایت فقیه نیست. شما زندگی مقام معظم رهبری را بگویید، که ایشان سابقهی علمی، انقلابی، هنری، فقهی، اخلاقی، زندان، شکنجه، شما ایشان را معرفی کنید، خودش علاقمند بشود. یک سربازی که نمیشناسد آقا چه کسی است، به گردنش «جانم فدای رهبر» را میاندازید، بعدش هم چنین میکنید، دستهایش را پایین میاندازد، بعد هم در گوشش میزنید، این ولایت فقیه نیست. خیلی کارهای ما درست نیست. من کسی را سراغ دارم که در تلویزیون هفت بار گفت: من ذوب در ولایت هستم. بعد یک دستوری داده شد که مربوط به شخص ایشان بود، از زیرش در رفت و عمل نکرد. اینطور نیست. بیایید به هم راست بگوییم. تملّق نگوییم. یکی از چیزهایی که توقع بالا را میبرد. به شما میگویند: ارتش مکتبی! واقعاً مکتبی هستید؟ به من میگویند: نمایندهی مقام معظم رهبری. حالا واقعاً من نمایندهی مقام معظم رهبری هستم؟ اگر چهار نفر به ما دکتر و مهندس و آیت الله گفتند، این بستر میشود که توقع بالا برود. یکی از دلایلی که توقع بالا میرود، تجلیلهای نابهنگام است. اگر کمش هم بگذاریم حسادت است. آخر بعضیها کم میگذارند. مثلاً دکتر است، به او دکتر نمیگوید. آیت الله است، به او آیت الله نمیگوید. آنها هم حسادت است. امیرالمؤمنین(ع) در نهجالبلاغه میفرماید: اگر کمال را بالاتر از آنچه هست گفتی، متملقی، چاپلوسی، اگر کم گذاشتی، حسود هستی. باید همهی کارهای ما میزان باشد. میزان که باشد، همیشه یک طور است. میزان که نباشد، اوج میگیرد، فوّاره چون بلند شود، سرنگون شود. کارها را طبیعی انجام بدهیم.
خدایا ما را از افراطها و تفریطها به سمت اعتدال و انصاف سوق بده. به ما توفیق بده، نه تملق باشیم، نه متملق باشیم، نه حسود! هر چیزی را حق بفهمیم، حق عمل کنیم و حق بگوییم.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
منبع:
http://gharaati.ir/show.php?page=darsha&id=2379