محوریت قرآن در زندگی
تاریخ پخش: 10/04/95
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
به بعضیها باید گفت: بیدار شوید. چون خواب هستند. بعضیها بیدار هستند، مینشینند. راه نمیروند. باید گفت: بلند شو. بعضیها بلند شدند، نمیروند. باید گفت: برو. بعضیها میروند کند میروند. باید گفت: بدو. بعضیها را هم باید گفت: نیافتی. یعنی بیدار است، بلند شده، میرود و میدود فقط باید مواظب باشد، نیافتد. سخنرانی بعد از شب بیست و سوم را باید گفت: آقایان نیافتید. چون شما خواب که نیستید. بیدار هستید. مسلمان هستید. شیعه امیرالمؤمنین هستید. راهپیمایی کردید. احیاء گرفتید. فقط خطر این است که بیافتید. یعنی همه کارهایتان را با یک گناه از بین ببرید. ولذا در قرآن گفته: ببینید زاییدن نه ماه طول میکشد، ولی وقتی زایید باید نود سال این بچه را نگه داشت. زاییدن نه ماه است، ازدواج یک مدت کمی تا آدم مورد را انتخاب کند و گفتگو کند، بله برون، تالار بگیرد و چه و چه... ازدواج سر و تهاش از ده روز... البته در مشهد ما یک ازدواجی را پیدا کردیم که عصری داماد خواستگار شد و بعد از چهار ساعت هم عروسی کرد. یعنی با تلفن شناسایی کردند. عروس و داماد همدیگر را دیدند. آینه و چراغ خریدند و عقد کردند و بعد از عقد هم رفتند برای خودشان عروسی کردند. من گفتم: این را بنویسید بیاوریم این را نشان بدهیم که بابا آنقدر هم که شما میگویید و لفتش میدهید نیست.
من با یک کسی صحبت میکردم. در تلفن گفت: به تَ........دریج! گفتم: چرا اینقدر لفتش دادی؟ گفت: من خود کلمه به تدریج را به تدریج میگویم! یعنی خود کلمه به تدریج را هم فوری نمیگویم. این به تدریج را هم به تدریج میگویم. هستند کسانی که صبح قلقلکشان میدهی، غروب میخندند. یعنی نمیتوانند تصمیم بگیرند. بعد از بیست و سوم ممکن است کار شما خدای نکرده، با یک لغزشی از بین برود. یک گناهی انسان انجام بدهد، همه نابود شود. مسأله مهمی است.
1- نزول قرآن و فرشتگان در شب قدر
شب قدر دو حادثه رخ داد، یکی ماندگار است و یکی تمام شد. یکی قرآن شب قدر نازل شد. خوب این تمام شده است. هرسال قرآن نازل نمیشود. فقط باید به قرآن عمل کنیم. یکی هم «تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ» (قدر/4) شب قدر ملائکه به زمین میایند، که آن هرسال است. من میخواهم در مورد قرآن چند جملهای را بگویم. تنها کتابی است که سوراخ ندارد. در قایقها، قایق و کشتی بیسوراخ کشتی قرآن است. چون خدا فرموده: «نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُون» (حجر/9) نگفته: «حافظون له» گفته: «له لحافظون» یعنی ما فقط قرآن را حفظ میکنیم. در روایات، روایات دروغ هم پیدا میشود. تاریخ، تاریخ دروغ مینویسند. شعر دروغ میگویند. خواب دروغ نقل میکنند. همه چیز دروغ میشود درونش باشد. حالا کم یا زیاد.
اما قرآن؛ «لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِه» (فصلت/42) کلمهی باطل در قرآن راه ندارد. یک نقطه کم و زیاد ندارد. البته یک زمانی این وهابیها میگفتند: قرآن شیعه با قرآن سنی فرق میکند. آنقدر به لطف خدا بعد از انقلاب انواع قرآنها چاپ شد و انواع قاریها رفتند و خواندند. رادیوها و تلویزیونها و سفرهای قاریها و آنقدر... دیگر رویشان نمیشود بگویند: قرآن شیعه فرق میکند. کتابی که یک نقطهاش کم و زیاد نشده است. خدا گفته: «وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُون». وضع قرآن در بین ما مشکل دارد.
2- فهم قرآن، برتر از ترتیل و تجوید
شما دیشب قرآن را سر گرفتید، حالا بنشینیم، ببینیم باید چه کنیم؟ بعضیها قرآن را نمیخوانند. نمیتوانند بخوانند. بعضیها قرآن را میخوانند، غلط میخوانند. این هم گروه دوم هستند. بعضیها درست میخوانند نمیفهمند. بعضیها میفهمند عمل نمیکنند. بعضیها سرگرم ظاهر هستند. فقط به تجوید و کجا را بکشد و چه چیزی را ادغام کند و یعنی مثل خانهای که دائم گچ بری میکند. کاری به ستون و اینها ندارد. قرآن میگوید: مست سر نماز نرود. چرا؟ برای اینکه بفهمد چه میگوید؟ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکارى حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ» (نساء/43) «تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ» یعنی مست سر نماز نروید تا بفهمید چه میگویید. من که قرآن میخوانم، خوب بفهمم خدا به من چه میگوید؟ سرگرم ظاهر میشویم.
بعضی جاها هم چاپهای مجلل، ما داریم قرآنی را که آیتالکرسیاش را روی یک دانه برنج نوشتهاند. یک دانه برنج است باید با ذرهبین دید. قرآنی هم بنده دیدم که ورقهایش پروفیل است با جرثقیل ورق میزدند. یعنی چهل تن بود. نمیدانم! به نظر من خل هستیم. یعنی گاهی اینقدر ریز میشویم که به یک برنج مینویسیم. گاهی هم باز قرآن چهل تنی درست میکنیم. اصلاً ما در کشورمان هم چهل ستون داریم، هم بیستون داریم. چهار ستون کسی تا به حال نگفته است. یا میگوییم: چهل ستون یا بیستون. هر دو هم دروغ است. تجوید، عبورگاه است. خوب خواندن یک ارزش است. امام سجاد به قدری زیبا قرآن میخواند که سقاهایی که مشک آب روی دوششان بود، در کوچه میایستادند، احساس نمیکردند روی دوششان مشک آب است. از بس صدایش زیبا بود. صوت زیبا نعمت است. بعضیها هم به حفظ قانع هستند. اصرار میکنند دعا کن بچهی من حافظ قرآن شود. میگویم: انشاءالله بچه شما از مؤمنین خوب شود. حالا حافظ قرآن شد، شد. نشد، نشد! بچهها را به زور وادار نکنید قرآن بخوانند. چاپهای مجلل!
3- جایگاه قرآن در مراسم ازدواج
روی کیف عروس، یعنی چه؟ روی کیف عروس معنایش این است که عروس میگوید: ای شوهر من یک چنین زنی خواهم بود. «وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُن» (نور/31) زینتم را به غیر شوهر نشان نمیدهم. آیه قرآن است. شما عربیهایش را بخوان! «فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَض» (احزاب/32) عروس که در سفره عقد قرآن دست میگیرد، یعنی قرآن به من گفته: طوری حرف نزن که دلها را بربایی. با کرشمه حرف نزن. داماد من انشاءالله با غیر محرم با کرشمه حرف نمیزنم. دیگر قرآن چه میگوید؟ «یَا أَیُّهَا النَّبِىُّ قُلِ لِاَزْوَاجِکَ وَبَنَاتِکَ وَنِسَآءِ الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِن جَلَابِیبِهِنَّ» (احزاب/59) جلابیب، جلباب، جلباب به معنی روسری بزرگ است که سر و گردن و سینه را بپوشاند. بگویید: چارقدشان را بزرگ بگذارند. حالا مانتویی باشم یا چادری؟ قرآن میفرماید: یک چیزی بپوش، آنچه ملاک قرآن است «أَطْهَرُ لِقُلُوبِکُمْ وَ قُلُوبِهِن» (احزاب/53) هرچه به تقوا نزدیکتر است. ممکن است چادر به قدری نازک و رنگارنگ باشد که خود چادر تحریک کننده باشد. ممکن است مانتو، مانتوی سنگینی باشد. تنگی و گشادی، فقط ملاک این است. «فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَض» (احزاب/32) یعنی آن کسی که چشم چران است و عیاش است، عیاش دنبال شما راه نیافتند. قرآن روی کیف عروس یعنی چه؟ داماد هم چه بگوید؟ داماد هم آیه قرآن است. چقدر آیه داریم «بِما أَنْفَقُوا» (نساء/34)، «وَ عاشِرُوهُنَ بِالْمَعْرُوف» (نساء/19) زندگی شما با عروس، با خانم عرفی باشد. کارهای استثنایی نکنید. طوری زندگی کنید که عرفی باشد. یعنی عرف متدینین چگونه هستند؟ معنای قرآن روی کیف عروس این است. وگرنه میگوییم: بله، مهریه چقدر؟ یک جلد کلام الله مجید، خواندی؟ نه. فهمیدی؟ نه. عمل کردی؟ نه. فقط یک جلد کلام الله مجید...
قرآن امروز محور ما شده است. دانشجو میخواهد درس بخواند. اصلاً تابحال دیدید که یک دانشجو نزد یک عالم برود و بگوید: من میخواهم ازدواج کنم. همسر خوب در قرآن کیست؟ مهریه در قرآن چه میگوید؟ مراسم بله برون در قرآن چه باشد؟ در مراسم بله برون حضرت شعیب به حضرت موسی گفت: من دخترم را به تو میدهم. هرطور که برایت آسان است، «وَ ما أُرِیدُ أَنْ أَشُقَ عَلَیْکَ» (قصص/27) من نمیخواهم به تو مشقت بدهم. پول داری تالار بگیر و نداری خانه. نداری اصلاً جشن نگیر. شد، شد! نشد، نشد! لباس عروس چه؟ چند نفر را دعوت کنیم؟ چند رقم غذا باشد؟ شعار مراسم بله برون این کلمه است. «وَ ما أُرِیدُ أَنْ أَشُقَ عَلَیْکَ» قرآن محور زندگی ما نیست. با چه کسی باشیم و با چه کسی نباشیم؟ رفیق ما چه کسی باشد؟ با چه کسی رفیق شویم؟ چه فیلمی را گوش بدهیم؟ قرآن میگوید: کسانی که «وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُون» (مؤمنون/3) پای فیلم که مینشینید باید یک چیزی به شما اضافه شود. من نمیگویم همهاش سخنرانی باشد. خنده هم اگر هست، خندههای حکیمانه باشد. نه خنده دلقکی! من گاهی برنامهها را میبینم، واقعاً غصه میخورم. میخواهند مردم را بخندانند، مایه هم ندارند. لهجهشان را عوض میکنند. شکلشان را عوض میکنند. حرکاتشان را عوض میکنند.
4- خنده و گریه، هر کدام به جای خود
ما طرفدار خنده هستیم. قرآن میفرماید: خدا هم میخنداند و هم میگریاند. «وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَ أَبْکى» (نجم/43) خدا هم میخنداند و هم میگریاند. ما خنده داریم.
من با سه تا خنده سه قلعه مهم را فتح کردم. نمیدانم این را گفتم یا نگفتم. کار برای من مشکل شده، چون 35 سال است در تلویزیون حرف میزنم، در همه کانالها هم هستم. نمیدانم یک چیزی را گفتم یا نگفتم. من سه قلعه را با سه تا خنده فتح کردم. پانزده ساله بودم طلبه شدم. از کاشان به قم خدمت آیت الله العظمی گلپایگانی (ره) آمدم، نزدش رفتم و گفتم: شما یک اتاق به ما بده، آمدیم قم طلبه شویم. آقای گلپایگانی یک نگاهی کرد و دید یک پسر پانزده ساله گفت: چه میخوانی؟ گفتم: من یک سال است طلبه هستم. گفت: ریش هم که نداری؟ عمامه هم که نداری؟ سواد هم که نداری؟ گفتم: نه! گفت: اول برو کاشان درس بخوان، بعد بیا قم درس بخوان. گفتم: باشد. پس اجازه بده من برای شما یک مثلی بزنم. گفت: بزن! گفتم: کاشان ما یک کسی بود خیلی کثیف بود. حمام آمد، لخت شد و لنگ را بست که به حمام برود، از بس بدنش سیاه بود همه گفتند: اَه اَه اَه! ایشان هم ناراحت شد و حمام نرفت. لباسهایش را پوشید و برگشت. گفتند: کجا رفتی؟ گفت: میروم حمام بعد حمام بیایم! شما هم میگویی: برو کاشان درس بخوان، بعد بیا قم درس بخوان! فرمایش شما هم مثل همان است. آقای گلپایگانی خندید و گفت: من به تو یک اتاق میدهم. (خنده حضار) اصلاً قم را ما با یک خنده فتح کردیم. این یک خنده!
خنده خیلی زور دارد. من اخیراً به فکر افتادم یک سایت خنده درست کنم. هزار تا نکته پیدا کردم. من حدود نه هزار بار مردم را خنداندم. خوب این نه هزار تا را در سایت بگذاریم، مردم هم یک چیزی یاد بگیرند و هم بخندند. خنده حکیمانه نه دلقکی. و الا میشود پوست هندوانه را به هم پرت کنیم و مردم بخندند. ماست به سر و کله هم بمالیم، مردم بخندند. اینها که خنده نیست.
انقلاب که شد مرحوم مطهری کلاسهای مرا در زمان شاه دیده بود. امام هم مرا نمیشناخت. ایشان نزد امام رفت و گفت: قرائتی به درد تلویزیون میخورد. ایشان را میشناسید؟ بله، من کلاسهایش را دیدم. گفت: بگویید برود. مرحوم مطهری زنگ زد منزل ما رفتیم. تا وارد شدیم، آن روز قطب زاده هم آمد. اول انقلاب بود. گفت: آمدی چه کنی؟ گفتم: مرا مطهری فرستاده است. گفت: بیخود! گفتم: چرا؟ گفت: دو آخوند بیشتر در تلویزیون راه نمیدهیم. یکی خود امام و یکی هم آیت الله طالقانی. گفتم: چرا آخوند سوم نباشد؟ گفت: شما روضهخوان هستید. سخنران هستید. میخواهید سخنرانی کنید. تلویزیون جای هنر است و جای سخنرانی نیست. گفتم: من یک هنرمند هستم. الآن همه هنرمندها را دعوت کن. دو ساعت بگذارید من اینها را با حرفهای حکیمانه بخندانم. گفت: خیلی ادعا داری. گفتم: امتحان کن. تلفن کردند هنرمندان صدا و سیما جمع شدند. ساعت گذاشتند. من دو ساعت اینها را با حرفهای حکیمانه خنداندم. به هم نگاه کردند و گفتند: نه، تو تلویزیونی هستی ولی عمامهات را بردار. گفتم: معلوم میشود شما با لباس گیر دارید. من به شما میگویم: بیا آخوند شو. شما حق نداری بگویی: بیا کت و شلوار بپوش. هرکسی هر لباسی را دوست دارد، بپوشد. یا الآن دوربین بیاورید بحث را ضبط کنید، یا میروم میگویم: همه شما ضد آخوند هستید اینجا جمع شدید؟ تو چه کار به لباسهای من داری؟ اینها دوربین آوردند و الآن هم 34، 35 سال است ماندیم. یعنی من با دو ساعت خنده تلویزیون را فتح کردم.
امام از دنیا رفت و ما دیدیم سازمان تبلیغات به ادارهها آخوند میفرستد. سیاسی عقیدتی هم به پادگانها، نهاد رهبری هم در دانشگاه. بچه مدرسهایها و دبیرستانیها آخوند ندارند. با مقام معظم رهبری صحبت کردم که آقا ما میخواهیم یک ستاد نماز درست کنیم، طلبههای جوان را در مدارس بفرستیم ظهر نماز بخوانند. گفت: خیلی کار خوبی است. گفتم: پول بده! گفت: حرف پول نزن! نماز برای خداست. حرف پول نزن. گفتم ابالفضل هم برای خدا جنگید. اما اسبش جو میخواهد. (خنده حضار) آدم به خرش که نمیتواند بگوید: قصد قربت کن! خر یونجه میخواهد. من به طلبه میگویم: آقا با تاکسی برو و با تاکسی بیا. نماز را برای خدا بخوان. ولی پول تاکسیاش را باید داد. این مثل هم که اسب ابالفضل جو میخواهد، این در دهانها ماندگار شد. گفت: چقدر میخواهی؟ من چون حساب و کتاب نکردم، گفتم: ماهی ده ملیون. گفت: به او بدهید. ماهی ده میلیون به ما دادند و گفتیم: ده میلیون تقسیم بر صد هزار مدرسه و هر مدرسهای دو ریال و نیم، چه گفتی؟ آقا فهمید من نفهمیدم. گفت: به او بدهید. چون آقا فهمید من نفهمیدم! گفتم: آقا ببخشید من از زبانم جست! ده میلیون چیست؟ بالاخره یک مدرسه، یک تاکسی برود و بیاید، حالا پنجشنبه و جمعه هم نباشد، ماهی بیست روز است. بیست تا دو هزار تومان، بیست تا چهار هزار تومان، اصلاً صدها میلیون میشود. گفت: حالا چقدر میخواهی؟ گفتم: نمیدانم. ولی خودتان، دفتر خرجش را بدهد. بالاخره ماهی صد تومان به ما بدهند، منتهی این صد تومان پول آقا مایه ماست است. به دیگ شیر میزنیم، شیرها ماست میشود. وگرنه با ماهی صد میلیون نمیشود در آموزش و پرورش پنجاه هزار نماز راه انداخت. یعنی اسب ابالفضل جو میخواهد. از آقا پول گرفتیم. دو ساعت خنداندیم، دوربین را گرفتیم. میروم حمام بیایم حمام، از حوزه قم ...
5- عمل به نسخههای قرآنی در زندگی
ما به قرآن عمل نکردیم. خنده ما قرآنی نیست. گریه ما قرآنی نیست. عزاداریهای ما قرآنی نیست. من یک کسی را دیدم. قبل از محرم لباس سیاه پوشیده بود. گفتم: شما لباس سیاه پوشیدی؟ گفت: من استقبال محرم میروم. گفتم: استقبال محرم نه در قرآن است. نه در حدیث است. در همین حرم امام رضا یک پیرمردی به من گفت: حاج آقا! جوانها خیلی بیحیا شدند. یک خورده در تلویزیون راجع به حیا بگو. گفتم: چه کردند؟ گفت: پسر من داماد شده است. محرم و صفر خانه عروس میرود. گفتم: شما چند ساله هستی؟ گفتم: خود شما در این محرم و صفر حمام نمیروی؟ یک خورده فکر کرد و گفت: چرا. گفتم: اگر بناست حیا کنیم تو پیرمرد حیا کن. (خنده حضار) تو حیا نمیکنی به من میگویی: در تلویزیون بگویم، پسرت حیا کند. ما چه چیزمان قرآنی است؟
قرآن محور نیست که چطور فکر کنیم؟ چطور غذا بخوریم؟ بعضی نمیخوانند. بعضی بلد نیستند بخوانند. بعضی غلط میخوانند. بعضی نمیفهمند. بعضی عمل نمیکنند. بعضی در حد روی کیف عروس و بالای سر مسافر...
مثلاً شما میخواهی خانه بسازی. تا به حال یک نفر را دیدید که یک سوم بودجه مملکت برای ساخت و ساز است. مسئولین به من گفتند: یک سوم بودجه مملکت برای ساختمان است. حالا مملکت ما چقدر درآمد دارد. یک سوم آن برای ساختمان است. تا بحال دیدید یک نفر که میخواهد خانه بسازد به یک اسلام شناس بگوید: آقا من میخواهم خانه بسازم. سقف خانه چطور باشد؟ فاضلابش، نورگیرش، هواکشش، اتاق پذیراییاش، فقط مستراح خانه را بلد هستیم. مستراح رو به قبله نباشد. از مستراح بیرون بیاییم دیگر هیچکس هیچی بلد نیست. شما چطور قبول دارید، دین اسلام برای مستراح قانون دارد. برای اتاق پذیرایی قانون ندارد؟ برای آشپزخانه قانون ندارد؟ اشراف خانه، طبقات خانه، مصالح ساختمان، جهت ساختمان، ما هنوز قرآن وارد زندگیمان نشده است. درست است قرآن را سر میگیریم ولی عمل نمیکنیم. این مثل دکتری است که نسخهاش را میگیرد و سر میگذارد. آمپول، آمپول، آمپول، ده مرتبه. قرص، قرص، قرص، آکساد، آکساد، آسپیرین، آسپیرین. یک خرده ببینید باید چه کنیم؟ محروم هستیم. از مزه قرآن محروم هستیم.
از امام رضا برای شما بگویم. امام رضا فرمود: اگر مردم مزه حرف ما را بچشند همه شیعه میشوند. هرکس شیعه نیست، نفهمیده ما چه میگوییم. دو نمونه برای شما بگویم. امام رضا یک مهمانی داشت، مقدار زیادی از شب گذشت و هی سؤال و جواب، سؤال، جواب، بعد حضرت فرمود: شب شام نزد ما بمان. از خدا دلش میخواست که فردا میروم میگویم: اتاق امام رضا مهمان ویژه بودم! شام آوردند و خوردند. این آمد بخوابد خوابش نرفت. هی میگفت: فردا به همه رفیقهایم میگویم. جهار ساعت خصوصی با امام رضا بودم. همه سؤالهای مرا جواب داد. شام برایم آورد. امام رضا قسمت اندرونی رفت. به ذهن امام آمد که این ظرفیت ندارد. این فردا هی برنامه میریزد که به رفیقهایش بگوید: الو الو! اس ام اس بزند به قول امروزیها... دیشب خانه امام رضا بودم. امام رضا آمد در را زد. مهمان بلند شد گفت: بفرمایید آقا! گفت: تو را باد نگیرد. مهمان من بودی، برایت غذا آوردم. چند ساعت به تو وقت دادم، سؤالهایت را جواب دادم. اینها هیچ کدام برای تو ارزش نیست. «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ» (حجرات/13) ارزش تو با دین تو است. نه با اینکه مهمان امام رضا شدی.
ببینید این را تعلیم و تربیت میگویند. که ضمن اینکه پذیرایی میکند، سؤال علمیاش را هم جواب میدهد، فکر پرورش هم هست. نکند این را غرور بگیرد. توجه به ظرفیت طرف که این ظرفیت دارد یا نه؟ چه کسی به اینها توجه دارد؟ یک نمونه دیگر بگویم.
امام رضا مهمانی داشت. آخر شب میخواست برایش رختخواب بیاورد. رختخواب آورد. مهمان رفت رختخواب را باز کند. امام فرمود: شما بروید رویتان را به دیوار کنید. به مهمان گفت: رویت به دیوار باشد. نفهمد چرا... مهمان هم رویش را به دیوار کرد. امام رضا رختخواب باز کرد و یک نگاهی به رختخواب کرد و گفت: بیا بخواب. ولی نفهمید چرا رویش به دیوار باشد و بعد بیاید بخوابد. صبح که از خواب بیدار شد، تا امام رضا(ع) وارد اتاق شد، دوباره مهمان رفت رو به دیوار ایستاد. امام فرمود: بیا. رختخوابهایت را جمع کن. بیشتر گیج شد. گفت: آقا دیشب رفتم پهن کنم، گفتی: رویت به دیوار! صبح میگویی: رویت به دیوار بیا جمع کن! با من چه میکنی؟ این چه کاری است؟ گفت: این رختخواب برای مهمانها است. دیشب که آوردم و گفتم: کنار برو. من باز کنم ببینم اگر ملحفهاش تمیز است، بگویم: بیا بخواب. دیدم ملحفهها تمیز است، گفتم: بیا بخواب. نگران بودم مهمانهای شبهای قبل این ملحفه را کثیف کرده باشند، و تو باز کنی ببینی لک دارد و کثیف است، بو میدهد، چندش کنی در آن بخوابی. گفتم: رویت به دیوار باشد، من ببینم رختخواب تو اگر صد در صد تمیز است، بگویم: بیایی بخوابی. این برای دیشب که گفتم: رویت به دیوار. صبح که گفتم: خودت جمع کن، صبح ممکن است تو دیشب این رختخواب را خراب کرده باشی. آنوقت امام رضا نگاهش به رختخواب تو بخورد، نزد امام رضا خجالت بکشی. گفتم: خودت جمع کن. اصلاً کدام پورفسور این چیزها به عقلش میرسد؟ ما امام رضا را نشناختیم. یک لطافتی، یک ظرافتی...
همین امام رضا(ع) بچه بود. همراه پدرش موسی بن جعفر داشتند میرفتند. یک مهمان از شیعیان به اینها ملحق شد. به در خانه امام کاظم رسید، داخل رفت. به مهمان نگفت: بفرما. امام رضا بچه بود. گفت: آقا این از شیعیان ما است. مدتی در کوچه با ما میآید. شما داخل شدی، میگفتی: بفرما! امام کاظم فرمود:کسی که قلباً آمادگی پذیرایی ندارد به زبان بگوید: بفرما. این منافق است. من نمیخواهم قلب و زبانم دو تا شود. الآن هیچ آمادگی پذیرایی ندارم. چون الآن آمادگی پذیرایی ندارم، نخواستم به زبان بگویم: بفرما. ما به هم که میرسیم، میگوییم: آقا خدا میداند چقدر دلتنگ شما بودم؟ ای دروغگو! مشتاق دیدار، یک دروغ دوم. خیلی دلتنگت شدم. همینطور راحت هرچه میخواهیم میگوییم. کیلویی!
6- ثبت گفتار و رفتار آدمی توسط فرشتگان
حرفهای ما جزء اعمال ما است. قرآن فرمود: «ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ» (ق/18) قرآن میگوید: تمام الفاظ شما کنارش فرشته مینویسد. آیه دیگر داریم «وَ رُسُلُنا لَدَیْهِمْ یَکْتُبُونَ» (زخرف/80) تمام کارهای شما ثبت میشود. و این ثبت شدهها بایگانی نمیشود، در ادارهها هم ثبت میشود. ولی بایگانی میشود. اما قرآن میگوید: «وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَت» (تکویر/10) هم ثبت میشود. ریز و درشت هم ثبت میشود. « ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً إِلَّا أَحْصاها» (کهف/49) روز قیامت انسان میگوید: این پرونده چه پروندهای است؟ ریز و درشت را ثبت کرده است. گاهی هم میگوییم: شوخی کردم. خیلی از شوخیهای ما گناه دارد. آبروی کسی را میریزیم میگوییم: ببخشید شوخی کردم. حالا یا شوخی گفتی، یا جدی گفتی، آبروی ما را ریختی. مثل اینکه من یک میخ طلایی بردارم، در چشم شما بزنم. کور شوی. بگویم: ببخشید طلا بود. حالا یا طلا بود یا میخ بود. ما کور شدیم. صرف اینکه شوخی کردم، مشکل حل نمیشود.
قرآن باید مکتب ما باشد. امروز یک ملاقاتی با رئیس مجلس در تهران داشتیم. گفتم: بنده مشکلات را در این میدانم. اگر شما میدانید اقدام کنید. چون با بزرگانی در این دو روز رایزنی کردید. مملکت ما الآن بالاترین مشکلش اشتغال است. جوانها شغل میخواهند. دلیل: آموزش و پرورش در این دوازده سال هنر یاد این نداده است. یک مشت چیزهایی یاد این بچه داده که دانستن آن جایی را آباد نمیکند و ندانستن آن هم جایی را خراب نمیکند. پایتخت کشورها، کوههای بلند و کوتاه، رودخانهها، پایتختها، اطلاعات عمومی است. ضرر ندارد اما فایده هم ندارد. دیپلم هیچ هنری ندارد. دانشگاه هم چهار سال میرود، باز یکسری، اساتید هم همهشان نه... بعضی از اساتید جز تئوری، در عملی دستشان خالی است. باید آموزش و پرورش به هر دیپلمی یک شغل در این دوازده سال یاد بدهد. هر شغلی که بچه دوست دارد. دخترها و پسرها همه یک هنر داشته باشند. مگر میشود استخدام کرد؟ امکان استخدام برای هیچ رئیس جمهوری نیست. الآن حدود هفت، هشت میلیون لیسانس و فوق لیسانس داریم. حالا همه کارمندهای دولت هم بازنشست شوند، دو و نیم میلیون صندلی خالی میشود. دو و نیم لیسانس و فوق لیسانس بیاید در این میزها بنشیند. باز میخواهی پنج میلیونش را چه کنی؟ چارهای برای اشتغال نیست، جز اینکه هر هنری، هر خانمی، دختر و پسر یک هنر داشته باشد. دیپلم یک هنر، لیسانس دو تا هنر.
7- توصیه قرآن به فراگیری و پیروی از علم مفید
باید یک تغییراتی بدهیم. بسیاری از اطلاعات... ما سه رقم علم داریم. علم مفید، موسی عقب خضر میدود که علم مفید یاد بگیرد. «هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً» (کهف/66) خدا به موسی گفت: برو عبد صالح، خضر را پیدا کن، با اجازه شاگردیاش را بکن. کجاست؟ مجمع البحرین. رفتند و راه را هم گم کردند و گفتند: «لَقَدْ لَقِینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً» (کهف/62) از این سفر پیرم درآمد. موسی پیرش درآمد بیابان مرگ شد، در به در دنبال یک استاد میگشت. اگر علم مفید بود، پیغمبر شاگرد هدهد میشود. هدهد نزد پیغمبر، سلیمان آمد. گفت: یک چیزی بلد هستم که تو هم بلد نیستی. گفت: چیست؟ گفت: بگو ببینم چیست؟ هدهد حرف میزند و سلیمان شاگردی میکند. انسان در شاگردی حتی اگر، سلیمان پیغمبر عادی نبود. سلیمان به خدا گفت: یک حکومتی به من بده که در تاریخ نظیر نداشته باشد. «هَبْ لِی مُلْکاً لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ من بعدی» (ص/35) حضرت سلیمان گفت: خدایا به من حکومتی بده که در تاریخ بینظیر باشد.
آیت الله طیب از علمای اصفهان پیرمرد بود و صد و چند سالش بود. من ایشان را دیده بودم. چند سال پیش از دنیا رفت. خیابان طیب هم در اصفهان به نام ایشان است. ما خدمت ایشان رفتیم. گفت: من به این آیه در قرآن که رسیدم، که سلیمان گفت: خدایا یک حکومتی به من بده که به کسی دیگر نداده باشی. حکومتی بینظیر! تفسیر این آیه را که میخواستم بنویسم. گفتم: سلیمان حکومت میخواستی چه کنی؟ یک لقمه نان بس است. میگفت: حضرت سلیمان شب به خواب من آمد. گفت: حکومت بد نیست. ظلم بد است. و الا آدم خواسته باشد بینظیر باشد که طوری نیست. مگر حضرت علی در دعای کمیل نمیگوید: « و اجعلنى من احسن عبیدک نصیبا عندک و اقربهم منزلة منک ...» (تفسیر نور/ج10/ص649) حضرت علی هم در دعای کمیل میگوید: خدایا، بهره مرا در دنیا از همه بیشتر کن. انسان خواسته باشد بیشترین را داشته باشد، منتهی بیشترین با تقوا. بیشترین... حکومت خوب است، ظلم بد است. خلاصه این هم میگفت: حضرت سلیمان آمد در نوشتن تفسیر از خودش دفاع کرد. گفت: من به خدا گفتم: به من حکومت بده برای اینکه خدمت بیشتری کنم. نه برای اینکه عیاشی کنم.
اگر علم مفید است، سلیمان شاگرد هدهد میشود. اگر علم مفید است خدا به پیغمبرش میگوید: «وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً» (طه/114) پیغمبر تو فارغ التحصیل نیستی، روز به روز باید از خدا بخواهی علمت زیاد شود. این علم مفید است.
یک علم هم مضر است. آیه علم مضر این است. « وَ یَتَعَلَّمُونَ ما یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُم» (بقره/102) یک چیزهایی یاد میگیرد به حالش ضرر دارد. این هم علم مضر است. علمی هم که نه مفید است و نه مضر، اصحاب کهف چند نفر هستند؟ حالا یا شش تا یا هفت تا. نه مفید است و نه مضر است.
آقا ذوالقرنین که بود؟ حالا اسکندر بود یا کوروش بود. به تو چه؟ ببین چه هنری کرد؟ ذوالقرنین مدیریتی کرد، من مدیریت این را نوشتم. حدود سی نکته مدیریتی در زندگی ذوالقرنین است. حالا اسمش هرکس میخواهد باشد، باشد. ما در آموزش و پرورشمان و در دانشگاهمان باید یک تحولی شود. علمهای مفید باشد، علمهایی که دانستنش جایی را آباد نمیکند و ندانستنش جایی را خراب نمیکند، اینها بردارند و در عوض یک فن و حرفه یاد این دیپلم بدهند. اگر هم استخدام شد، الحمدلله! چه بهتر. چه بهتر!
رضاشاه پادگان آمد بازدید از پادگان کند. دم آشپزخانه گفت: پسر! سرباز آنجا پست میداد. گفت: پسر غذا چیست؟ گفت: قربان آبگوشت است. رضاشاه وارد آشپزخانه شد. در قابلمه را بلند کرد. دید پلو است. گفت: پسر اینکه پلو است. گفت: قربان چه بهتر! حالا شما در دیپلم یک هنر یاد بگیر. در دانشگاه هم یک هنر یاد بگیر، اگر استخدام شدی، قربان چه بهتر. اما اگر استخدام نبود، ازدواجت عقب نیافتد. به گناه کشیده نشوی. به اعتیاد کشیده نشوی. افسرده نشوی. ما همه مشکلاتمان گیر این است که دیپلم ما و لیسانس ما بسیاری، قریب به اتفاقشان هنر ندارند. این خاک باغچه را باید عوض کرد. خاک آموزش و پرورش و خاک دانشگاه باید عوض شود. این خاک میوههایش همین است که هست. همه منتظر استخدام هستند و استخدام هم نیست. استخدام نیست، نیست، نیست. تمام شد و رفت.
الآن پنجاه هزار لیسانس داریم که میخواهند در نهضت سوادآموزی بیایند، ما درش را بستیم و میگوییم: استخدام نیست. میگوید: بابا لیسانس هستم. بروم آب، بابا یاد بدهم. میگویم: استخدام نیست. حالا بیچاره مادرهایی که هرچه شوهر برای خواستگارش آمد، گفت: میخواهم بچه من لیسانس بگیرد. یکی از فاجعههای مملکت این است که دانشجوهای دختر بیش از پسرها هستند. دختر فوق لیسانس است و شوهر دیپلم است. به هم نمیسازند، طلاق میگیرند. یکی از عوامل و آمار طلاق این است که دختر رفته یک چیزهایی یاد گرفته، هنر هم ندارد. محفوظات مدرک است. با شوهرش کنار نمیآید. آمار طلاق زیاد میشود.
ما به سراغ قرآن نیامدیم. باید برگردیم دوباره مسلمان شویم.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»