متن درسهای از قرآن

درسهای از قرآن,: منبع gharaati.ir

متن درسهای از قرآن

درسهای از قرآن,: منبع gharaati.ir

درسهایی از قرآن با موضوع نقش معلّم در هدایت و نجات نسل جوان

 فروشگاه تی شرت محرم طرح عرشیان,فروش تی شرت محرم طرح عرشیان,فروش اینترنتی تی شرت محرم طرح عرشیان,فروش آنلاین تی شرت محرم طرح عرشیان,خرید تی شرت محرم طرح عرشیان,خرید اینترنتی تی شرت محرم طرح عرشیان,خرید پستی تی شرت محرم طرح عرشیان,خرید ارزان تی شرت محرم طرح عرشیان,خرید آنلاین تی شرت محرم طرح عرشیان,خرید نقدی تی شرت محرم طرح عرشیان,خرید و فروش تی شرت محرم طرح عرشیان,فروشگاه رسمی تی شرت محرم طرح عرشیان,فروشگاه اصلی تی شرت محرم طرح عرشیان,بهترین تی شرت محرم طرح عرشیان,


نقش معلّم در هدایت و نجات نسل جوان


تاریخ پخش: 25/06/95
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
بحث به مناسبت اول مهر، روز بازگشایی مدارس، و هفته‌ی دفاع مقدس است. من چند دقیقه‌ای راجع به دفاع مقدس صحبت می‌کنم. چند دقیقه‌ای هم راجع به اول مهر و تعلیم و تربیت. اما تعلیم و تربیت. ما باید بدانیم که معلمی شغل نیست. مثل پیشنمازی است. پیشنمازی شغل نیست. مثل قضاوت! درست است که قوه‌ی قضاییه، بالاخره استخدام می‌کند و پول هم می‌دهد، اما قاضی شغل نیست. یک عبادت است. مثل اذان گفتن. اذان گفتن یک عبادت است. بله ممکن است حالا مؤذنین شناخته شوند، صدایشان چک شود، رسمیت پیدا کنند، یک حقوقی هم بگیرند. اما اذان گویی شغل نیست. مادر بودن شغل نیست. یعنی اصلاً گفتن کلمه‌ی شغل به مادر بد است. مثل اینکه آدم بگوید: اباالفضل(ع) آدم خوبی است. کلمه‌ی آدم خوبی است، برای اباالفضل(ع) کم است. هیچ چیز نمی‌شود به مادر گفت. باید گفت: مادر مادر است. هر چه به او بگویی کم گفته‌ای!
1- معلّمی، انتقال علم و ارتقای اخلاق نسل نو
دنیا نگاهش به معلم این است که علم منتقل شود. اما معلمی انتقال علم است؟ نه! انتقال روح است. انتقال تجربه است. انقاذ غریق است. یعنی دختر و پسر به خصوص در زمان ما و فضای مجازی و ماهواره و اینترنت و در فضای ما نسل نو در حال غرق شدن هستند. معلم ناجی است. فقط این نیست که سر کلاس بنشینیم و من یک چیزی را که بلد هستم یاد او بدهم. این حداقل معلمی است. آن هم در زمان‌های طبیعی! در شرایط ما معلم ناجی است. معلم چشم می‌دهد، بصیرت می‌دهد. هم بصر می‌دهد و هم بصیرت می‌دهد. مصونیت می‌دهد. دختر و پسری که آسیب‌پذیر هستند، معلم با امداد از خدا و تجربه و تحصیلات و مشورتی که دارد، به این‌ها مصونیت می‌دهد. نگاه ما به معلمی باید شبیه نگاه به انبیاء باشد، اگر خواسته باشیم که آموزش و پرورش ما مفید باشد. اما گر گفتیم حالا یک سری چیزها در کتاب‌ها نوشته‌اند، ما این حرف‌هایی را که در کتاب‌ها نوشته‌اند برای نسل نو نقل می‌کنیم. خیلی‌هایش هم مفید نیست.
کلمه کربلا را وقتی می‌گویند، هیچ کس یاد جغرافیا نمی‌افتد. که شمال غربی یا جنوب شرقی عراق است؟‌ وقتی کربلا می‌گویند، گرچه کربلا اسم زمین است، اما جغرافی‌اش از بین رفته است، تاریخش مانده است. کربلا یعنی عاشورا یعنی امامت، شهادت، اسارت، مقاومت، از کلمه‌ی کربلا این‌ها برداشت می‌شود. هیچ کس نمی‌گوید: شمال شرقی کربلا به بغداد می‌خورد، جنوب غربی‌اش به نجف می‌خورد. کربلا جغرافی هست، اما جغرافی بودنش محو شده است. تاریخش مطرح است. معلمی، معلمی‌اش محو است، این انقاذ غریقش، نجاتش، بصیرتش، مصونیتی که به بچه می‌دهد، این مهم است.   
2- خاطره ای از دکتر بهشتی در اهمیت معلّمی
من نمی‌دانم یک خاطره‌ای را کجا گفته‌ام، الان به ذهنم آمد بگویم، می‌ترسم گفته باشم. حالا بعد از سی و هفت سال تکرار هم بشود طوری نیست. چون مخاطبین سی و هفت سال پیش، ما خودمان ریش‌هایمان مشکی مشکی بود، حالا سفید سفید شد. در زمان طاغوت دکتر بهشتی به من زنگ زد و گفت: می‌خواهم منزل شما بیایم. خوب دکتر بهشتی نزد خواص معروف بود، من گمنام گمنام بودم. جاده قدیم، اتوبان هم نبود، از تهران چند ساعتی طول می‌کشید. گفت: می‌خواهم منزلتان بیایم، یک ساعت هم کارت دارم. کسی هم منزلتان نباشد. آمد و گفت: شما خرجی‌تان چقدر است؟ گفتم: خرج زندگی‌ام این مقدار است، گفت: ماه به ماه بروید و از بانک بگیرید. به یک شرط که غیر از تخته سیاه و معلمی کاری نکنید و معلمی را رها نکنید. گفتم: چه شده است که شما چنین می‌گویید؟ گفت: من کلاس‌های تو را دیدم، دیدم در معلمی قوی هستی. گفتم: این شیخ ممکن است نیاز مالی داشته باشد، تخته سیاه و بچه‌ها را رها کند و به سراغ کارهای دیگه برود. پیشنماز، قاضی، منبری، دفتر عقد و ازدواج، نمی‌دانم ممکن است برود و یک کار دیگری بکند. من نگران هستم که شما از معلمی دست بردارید و به خاطر نیاز مالی شغلتان را عوض کنید. خرج شما با من دست از معلمی برندار. به شهید مظلوم بهشتی گفتم: این چه پولی است که شما به من می‌دهی؟ این پول از کجاست؟ گفت: پول سهم امام است و من اجازه دارم. گفتم: سهم امام را باید با دقت خرج کرد. من دست از معلمی برنمی‌دارم و پول شما را هم نمی‌گیرم. اینکه شما از تهران بلند می‌شوی و خانه‌ی یک طلبه می‌آیی، این رقم روی ارزش معلمی حساسیت دارید، من به خاطر شرف این فکرت، شرف وجودت، سوز و عقل و دوراندیشی‌ات،‌ این‌ها همه کمالات شماست. من تسلیم این کمالات هستم. من قول می‌دهم که تا آخر عمرم، دست از معلمی برندارم. این را من احتمالاً گفته باشم. حالا اگر گفتم، دوبار گفته باشم. آخر کروات نیست که دو تایش آدم را خفه کند. گل است، آدم گل را دوبار بو می‌کند.
3- تعلیم و تربیت، مهم ترین کار انبیا
برای انبیاء توصیفاتی در قرآن آمده است. نور هستند، مبین هستند، سراج هستند، «یَهْدِی إِلَى الرُّشْدِ» (جن/2) صفاتی برای انبیاء آمده است، اما بیش‌ترین صفتی که برای انبیاء آمده است،  «یُعَلِّمُهُمُ و یُزَکِّیهِمْ» (بقره/2) آمده است. یعنی مسأله تعلیم و تربیت در کمالات انبیاء برجسته است. و همینطور هم هست. همه‌ی صنعتگران روی جماد کار می‌کنند. مثلاً آن کسی که این سالن را ساخته است، مهندس بوده است، خوب روی آجر و آهن کار کرده است.  آن کسی که ماشین و هواپیما ساخته است، روی جمادات کار کرده است. تمام هنرمندان ما روی جماد کار می‌کنند. آن کسی که قالی ابریشم تولید می‌کند، روی ابریشم کار کرده است. ولی معلم روی آدم کار می‌کند. وقتی هم که می‌گویند... من اسلام را می‌گویم. کاری به آموزش و پرورش امروز ندارم. ممکن است نسبت به آموزش و پرورش امروز من به هر دلیلی نقد داشته باشم. این تربیت معلم که الان دانشگاه فرهنگیان شده است، کلیدی‌ترین کارهای جمهوری اسلامی است. یک وقتی بعضی‌ها فکر می‌کردند برای چه ما تربیت معلم و دانشگاه فرهنگیان می‌خواهیم؟ همین لیسانس‌هایی که در خیابان راه می‌روند، بگوییم: بیایید و سر کلاس بروید. خیلی نگاه، نگاه عجیبی است که بگوییم: ما نیاز نداریم که پول خرج کنیم و دانشجو برای معلمی تربیت کنیم، از همین لیسانس‌هایی که بیکار هستند سر کلاس بیایند. اصلاً نمی‌دانند که معلمی هنر است. معلمی در این که قیافه‌ی ملعم، بیانش، انتخابش، کلماتش، تیتری که می‌دهد، یک فن و هنر است. معلم می‌تواند ده دقیقه درس بدهد، بچه‌ها خسته شوند. می‌تواند دو ساعت سر کلاس شاد نگهدارد. به هر حال فکر درستی نبود. و حال اینکه دانشگاه تربیت فرهنگیان درست کردند، هنوز هم همانطور که باید به آن برسند نمی‌رسند.  نه بودجه دارد، خیلی کم بودجه دارد، خیلی کم! خود مسؤولین آموزش و پرورش هم محتوایی را هم که برای این‌ها درست کردند، محتوایشان باز قابل تکمیل است. ما در ایران چند تا معلم داریم... صدها معلم با فضیلت داریم که در دوره‌ی بیست و سی سال معلمی‌اش هنرنمایی کرده، ابتکار داشته است، ابتکارات معلمین باید جمع شود و یک کتاب شود و این کتاب در دانشگاه فرهنگیان تدریس شود. ما داشتیم آدم‌هایی مثل شهید رجایی! شهید رجایی یک معلم بود، ولی فضیلت‌هایی داشت که اصلاً زندگی شهید رجایی برای دانشگاه فرهنگیان، خواندنش از این دانشمندان خارجی نظریاتی که پرداخته‌اند، خیلی بهتر است.
امام یک معلم بود. من سی و هفت سال است که در تلویزیون هستم. از صدا و سیما پرسیدم چه کسی سخنرانی می‌کند که نیاز به قیچی کردن ندارید؟ گفت: فقط امام! تنها کسی که هر چه سخنرانی کرد، ما پخش کردیم، یک کلمه‌اش را قیچی نکردیم امام بود. غیر از امام هر کس صحبت می‌کند، بعد از خود دفتر زنگ می‌زنند که این تکه‌اش را حذف کنید. یعنی یک پیرمرد هشتاد نود ساله با کره‌ی زمین حرف می‌زد، یک کلمه جابجا نمی‌گوید. این چیز... ما باید هر معلمی...
4- رابطه عاطفی میان معلّم و متعلّم
آموزش و پرورش باید هر معلمی خود شما هم که الان معلم هستید، یا مدیر و مربی هستید، خاطراتی دارید از معلمی‌! من خودم یک معلم دارم،‌ برایتان خاطراتش را بگویم. خوب این باید در زندگی دانشجوها بیاید. معلمی داشتم آیت اللهی بود دیر سر کلاس آمد. سر درس! گفت: ببخشید دیر آمدم مدت‌هاست که خانمم مریض بوده است. حالا هم که می‌خواستم بیایم، خانمم از دنیا رفت. من اعصاب ندارم، ناراحت هستم. ولی چه کنم؟ درس شما را تعطیل کنم که خانم من زنده نمی‌شود. گفتم بیایم درس شما را بدهم و بعد تشییع جنازه برگردم! اصلاً روی کره‌ی زمین چنین معلمی وجود دارد یا نه؟ اصلاً روی کره‌ی زمین چنین معلمی خلق شده است یا نه؟ آن وقت اثرش روی من چقدر بود؟ من انقدر کلافه شدم که... یک زمانی که می‌خواستم یخچال بخرم، گفتم: تو نامرد هستی، تو یخچال بخری و استادت یخچال نداشته باشد. شب رفتم در خانه‌ی همین استاد. در را زدم و پشت در آمد، گفتم: ببخشید شما یخچال دارید؟ گفت: چه کار به یخچال من دارید؟ گفتم: من یک پولی پیدا کردم می‌خواهم یخچال بخرم. بعد گفتم: نامرد هستم که شما که همسرت می‌میرد، درس من را تعطیل نمی‌کنی، اول شما! گفت: اتفاقاً من هم یخچال نداشتم، چند روز پیش یک یخچال خریدیم. گفتم: خیلی خوب! این معلمی است که شاگرد را کلافه می‌کند. به هر حال یک خورده به خودمان برگردیم، همین یکی از این بچه‌های مدرسه شما، بنرش در خیابان زده شده است. من مرتب تحت تأثیر قرار می‌گیرم. یک پسر هفده ساله جبهه رفته است شهید شده است، یک کلمه گفته است، گفته است: بدنم را به خاک سپردم، روحم را به خدا سپردم، راهم را به شما سپردم. هیچ فیلسوفی یک چنین حرفی می‌زند؟ پروفسورهای کره‌ی زمین، باید بیایند پیش این بچه‌ی هفده ساله ایرانی شاگردی کنند. آقایان رنگ کرواتشان عوض شود درس را تعطیل می‌کنند. جورابشان تا به تا شود درس را تعطیل می‌کنند. اگر برایشان ماشین نیاید، بگویند: با مینی بوس بیا، درس را تعطیل می‌کنند. یک پسر هفده ساله است. ما معلمینی داریم مثل لقمان! «وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لِابْنِه‏» معلمی داریم که خدا حرف‌هایش را نقل می‌کند. با اینکه خدا خودش خالق لقمان است، ولی می‌گوید: این چون معلم خوبی است من باید حرف‌های این مربی را برای بشریت نقل کنم. «وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لِابْنِه‏» خدا دارد قصه‌ی لقمان را نقل می‌کند. یعنی عارتان نشود، من دکتر هستم،‌ من آیت الله هستم، قصه این را نقل کنم؟ عارت نشود، اگر این یک کمالی دارد حرف این را نقل کن. خدا عارش نمی‌شود، خالق لقمان است ولی لقمان حرف حسابی زده است، حرف حسابی‌اش را نقل می‌کند. چه اشکالی دارد شما سر کلاس بگویید که دختر من یک کلمه خوبی گفت، پسر من یک کلمه‌ی خوبی گفت. خواهر من یک جمله‌ی حکیمانه گفت. ما یک مقداری هویت‌های خودمان را باخته‌ایم. داریم پوک می‌شویم. معلم یک...
این آقایی که این ساختمان را ساخته است، به نظر شما چقدر این ساختمان دوام دارد؟ سی سال پنجاه سال صد سال یک قرن دو قرن؟ ولی معلم که روی بچه کار می‌کند تا قیامت کار معلم ابدی است. موقتی نیست. هواپیما که می‌سازند، چند سال هواپیما است؟ کار معلم روی انسان است و انسان تا ابد انسان است. این‌ها مسایل معلمی است. یک صلواتی ختم کنید.
5- ارزش کار معلّمی، برتر از مشاغل دیگر
ممکن است مزایای معلمی کم باشد، شغل‌های دیگر درآمد بیش‌تری داشته باشد. ولی همه چیز سود نیست. قرآن یک آیاتی داریم که می‌گوید: یک خورده نگاهتان را عوض کنید، بعضی‌ها یک کارهایی می‌کنند اما «فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُم‏» (بقره/16) یعنی سود نکردند. چه دادی و چه گرفتی؟ بعضی جاها می‌گوید که خاسر است، خسارت می‌کند. بعضی جاها می‌گوید که «لفی خسر» (عصر/2) غرق در خسارت است. بعضی جاها می‌گوید: «خسران مبین» (زمر/15) خیلی خسارتش آشکار است. جایتان را با هیچ کس عوض نکنید. من هم یک طلبه هستم و معلم هستم، جایم را با احدی عوض نمی‌کنم. یعنی اگر یک کسی به من بگوید که تو بیا فلان پست را بگیر، دیگر حالا اسم نمی‌برم که چه پستی، هر پستی می‌خواهد باشد. ان شاء الله که دروغ نمی‌گویم. هر پستی به من بدهند که تخته سیاه و معلمی را از من بگیرند،‌ من عوض نمی‌کنم. منتها عرض کردم، ارزش معلمی با اینکه حالا در کتاب‌ها چه نوشته باشد، این حرف‌ها چقدر لازم باشد، ما یک سری حرف‌هایی در کتاب‌های آموزش و پرورش داریم که نه واجب است، نه مستحب است، نه مشکل فردی را حل می‌کند و نه مشکل جامعه را برطرف می‌کند. اطلاعات است. بدانید عیبی ندارد، ندانید هم جایی خراب نمی‌شود. مثل جدول روزنامه است. جدول روزنامه را دیده‌اید؟ می‌گوید: خیابان دو حرفی قدیمی تهران؟ می‌گوید: ری! خوب حالا مثلاً چه مشکلی حل شد؟ اگر نمی‌دانستیم، چه خاکی بر سرمان می‌کردیم؟ حالا که فهمیدیم، چه گلی بر سرمان می‌زنیم؟ رودخانه‌های کجا، پایتخت کجا؟ نمی‌دانم، فلان کوه چند متر است، فلان چیز چقدر است. اطلاعات است. مثل اینکه آدم بگوید بوعلی‌سینا چند کیلو است؟ این نانوا چند کیلو آرد می‌پزد؟ آن وقت واجبات لازم‌هایی داریم که نمی‌دانیم. نسل نو ما باید چه... چرا آموزش و پرورش و دانشگاه ما تولیداتش کار ندارند؟ برای اینکه مهارت ندارند. یک چیزهایی حفظ کرده است و نمره گرفته است، ولی هیچ هنری ندارد. خانم لیسانس گرفته ولی هیچ مهارتی ندارد. چون علم از مهارت جدا شده است، دیپلم فلج، لیسانس فلج، فلج یعنی بی‌مهارت! خاک آموزش و پرورش را باید عوض کرد. هر چه علم مفید است، بوسید و در کتاب‌ها گذاشت، هر چه علمی است که مفید نیست، از کتاب‌ها حذف بشود. این هم یک جگری می‌خواهد. طرح تحول هم این است. حقیقت طرح تحول این است. خوشبختانه شنیدم که در طرح تحول، این کلمه آمده است، که این دیپلمه‌ها یک مهارتی هم داشته باشند. اگر اینکه در طرح تحول آمده است، عملی بشود،‌ مملکت نجات پیدا می‌کند. چون لیسانسی که اصلاً... کار باید در آموزش و پرورش عزیز شود. فنی و حرفه‌ای باید تقویت بشود. تازه فنی و حرفه‌ای باید یک چیزهایی باشد که به درد روز بخورد. بله ممکن است، موتور هواپیمای هفتاد سال پیش شوروی را بدهند بگویند فنی و حرفه‌ای پیچ‌هایش را باز کنید و درست کنید. الان این دیگر از کار افتاده است. یعنی گاهی هم در فنی و حرفه‌ای بچه‌ها را سر یک کاری می‌گذارند که... یک مقداری اصطلاحات را هم کم کنید. خبری داریم. هشتصد تا استاد دانشگاه یک جایی جمع شدند، در یک هتلی در مشهد، از ما هم دعوت کردند درباره‌ی روانشناسی ازدواج! من هر چه فکر کردم دیدم که ازدواج یک نیاز است. مثل عطش! مثلاً بگوییم: آقا! روانشناسی آب خوردن. آدمی که خودش تشنه است، می‌فهمد که تشنه است. روانشناسی خاراندن! آدم وقتی دستش می‌خوارد می‌فهمد که می‌خوارد. این روانشناسی نمی‌خواهد. روانشناسی خواب، آدم چشمش گرم می‌شود، می‌فهمد که خوابش گرفته است. دائم روانشناسی روانشناسی نگویید. بعد یک سری چیزها را فکر می‌کنید خیلی علمی شده است. آن وقت نیازهای طبیعی امت و کشور مانده است. ما باید کارگر از افغانستان بیاوریم. من نگران هستم که اگر افغانی‌ها یک بار قهر کنند و از ایران بروند، ما چه خاکی بر سرمان خواهیم کرد. چون بسیاری از کارهای ما را افغانی‌ها انجام می‌دهند. دستشان درد نکند. جوان کاری ما... وقتی می‌گوییم کار کن، به او برمی‌خورد. ما وقتی می‌خواهیم فحش بدهیم، وقتی یک کسی را می‌خواهیم تحقیر کنیم می‌گوییم: کارگر! اگر به یک دختر لیسانسه بگویند: قالیبافی را یادبگیر، به او جسارت شده است. من؟ می‌گوییم این شوهر دیپلم است. من؟ می‌گوییم: بله! تو! می‌گوید: من لیسانس هستم. شوهرم دپیلم باشد؟ امکان ندارد! این باید به من بخورد. چون من می‌دانم که کوه هیمالیا چند متر است و این نمی‌داند. یک چهار کلمه یاد گرفته است ازدواجش را عقب می‌اندازد. ازدواج عقب بیفتد یعنی مادر بودنش عقب می‌افتد. یعنی چه؟ مادربودنش عقب بیفتد یعنی به نسل آینده بی‌محبتی می‌شود. وقتی سن ازدواج بالا رفت دیر انسان مادر می‌شود. مادری که دیر مادر شده است، حال و حوصله‌ی مادر جوان را ندارد. محبتش به نسل آینده کم می‌شود. این‌ها چه عوارضی دارد. خوب اگر اینطور باشد که... این کفو ما نیست. کفو به چه معناست؟
شخصی به امام جواد(علیه‌السلام) نوشت. من شخصیت مهمی در جامعه دارم. دخترهایم بزرگ شده‌اند. ولی هر دامادی که می‌آید به ما نمی‌خورد. ما شمال شهری هستیم، او جنوب شهری است. ما ماشینمان اینقدر است، او ماشینش اینقدر... ما قالیمان ابریشم است، او روی نمد نشسته است. من شخصیت مهمی دارم. ای امام جواد! دخترهایم بزرگ شده‌اند، دامادهایی که به من بخورند نیست. امام فرمود: مخت خراب است. این چه فکری است؟ کفو به این معنا نیست که قالی‌های ما به هم بخورد. یا مدرک‌های ما به هم بخورد. باید اخلاقمان به هم بخورد. می‌شود هر دو دکتر و مهندس و آیت الله باشند، نتوانند با هم زندگی کنند. ممکن است هیچ کدام از این عناوین را نداشته باشند، زندگی‌شان شیرین باشد. زندگی شیرین و کفو معنای هم فکری و اخلاق است.
6- تاکید دین به آموزش علوم مفید
 به هر حال علم خیلی مهم است. اما نه این علم‌های موجود. بعضی علم‌های موجود روی چشم، بعضی علم‌های موجود سرکاری است. جهت اطلاع است. سه رقم علم در قرآن است. 1- علم مفید، 2- علم مضر، 3- علمی که نه مفید است و نه مضر! علم مفید را به پیغمبر می‌گوید: تو فارغ التحصیل نیستی، برو به دنبال علم! «وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً» (طه/114) یعنی پیغمبر هم باید به سراغ علم برود. به موسی می‌گوید: برو پهلوی خضر و یک علومی دارد، یاد بگیر. دنبال علم مفید انبیاء هم باید بروند. علم مضر آیه‌اش این است: «وَ یَتَعَلَّمُونَ ما یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ» (بقره/102) مضر است. من الان عیب‌های شما را بدانم علم است، ولی مضر است. شما عیب‌های من را بدانید علم است، ولی مضر است. چه کسی گفته است که افشاگری کنیم و هر چه بدانیم بهتر است؟ علم مضر!
الان این کارهایی که رادیو تلویزیون و دولتی‌های ما می‌کنند، خیلی‌هایش مضر است. می‌آیند و می‌گویند: حقوق‌های نجومی! می‌گوییم: خوب بگویید، بگیرید، بعد به مردم اطلاع بدهید. اول شما در تلویزیون می‌گویید: نجومی! نجومی! نجومی! اعتماد مردم و دل مردم را خالی می‌کنید، اعتمادشان سلب می‌شود، بعد هم اول می‌گویید: هزار تا بعد می‌گویید: سیصدتا بعد می‌گویید: پنجاه تا، بعد می‌شود بیست تا آخر هم نمی‌فهمیم که گرفتید یا نگرفتید. یا نجومی هست بگیرید و پدرش را دربیاورید، یا اگر ثابت نشده است، نگویید. اول هم معلوم شود که منظور از نجومی، ده میلیون است، بیست میلیون است، یکی می‌گوید: نجومی یعنی سی میلیون. یکی می‌گوید: نه! نجومی یعنی بیست میلیون! یکی می‌گوید: نجومی یعنی ده میلیون! یعنی الان ما خودمان نمی‌دانیم که نجومی به چه معناست. یک معنایی باید برای حقوق نجومی مشخص شود، بعد این ثابت شود. آدمش شناسایی شود، حکم بدهیم. همینطوری یک موجی می‌اندازیم، نتیجه‌ی این افشاگری‌ها و سایت‌ها و فضای مجازی، هی ضعیف کردن اعتماد است. من نمی‌گویم غلط است، می‌گویم هر اطلاع رسانی درست نیست. باید اول بدانیم که قصه چیست، خوب که روشن شد، تصمیم بگیریم، بعد هم نصفه روزه حلش کنیم. مثلاً بگوییم آقای قرائتی حقوقش این بود، باید اینطور بشود، این اختلاف است... علامتش هم این است که آدم بتواند در نمازجمعه بگوید. در اتاق دربسته همه می‌گوییم آدم خوبی هستیم. امام رضا(ع) فرمود: هر کاری که می‌کنید، اگر در نمازجمعه گفتید، معلوم می‌شود که کارتان درست است، اگر خجالت کشیدید، پیداست که یک ریگی در کفشتان است. انگشتر در دست من است، اگر در نماز جمعه گفتم: این انگشتر من ده تومان است، بیست تومان است، سی تومان است، چهل تومان است، مردم تحمل می‌کنند، اما اگر بگویم این انگشتر من دو میلیون است. اگر پیشنماز شوم، مردم دیگر به پیشنمازی من نماز نمی‌خوانند. مرتب هم بگویم که آقا به من بخشیده‌اند، به من کادو داده‌اند، یک کسی نذر من کرده است، می‌گوید: آقا آخوند نباید انگشتر دو میلیونی دستش باشد. علامت فهم مردم سوت مردم است. اگر شما وارد خانه من شدی، فرش‌های خانه‌ی من را دیدی چنین کردی... سوت کشیدی، پیداست این فرش‌ها نجومی است. اداره و دارایی و بانک هم نمی‌خواهد. سوت مردم بهترین قضاوت است. همین که مردم سوت کشیدند، این پیداست... این ماشین چند است؟ سوت یعنی نجومی! نجومی یعنی... امام رضا(ع) فرمود در بین مردم و در نمازجمعه بتوانی بگویی. هر کس کارش را نمی‌تواند بگوید... یک زمانی زمان جنگ بود، صلواتی بفرستید!
من یک سفری به چین رفته بودم. آن زمان جنگ، یک افرادی بودند، افرادی را می‌بردند هتلی در چین، یک هفته هم پذیرایی می‌کردند، فقط به یک شرط! مجانی! رفتن چین، با هتل و هواپیمایی دوسره، مجانی! به شرط اینکه آن بیست کیلو بارت را ما بیاوریم. حالا آن آقایی که... حالا در آن بیست کیلو چه بود؟ یک چیزهایی بود زمان جنگ، اینجا گران بود، اونجا ارزان بود. مثلاً مثل قالب عینک! مثلاً آنجا هفت ریال بود، ایران مثلاً چهل هزار تومان بود. ده هزار تومان بود. آدم اگر دو کیلو دسته عینک می‌آورد، خرجش درمی‌آمد. ما وارد فرودگاه که شدیم برگشتن، ساکم دستم بود. یک صلواتی فرستادند، دیدم این تیپ تیپ صلواتی نیست. به نظرم این‌ها می‌خواهند من را دست بیاندازند. از سفارتخانه هم یک همراهی بدرقه داشتیم و گفتیم حالا دست بیاندازند، ببینیم چه پیش می‌آید. گفتند: حاج آقا ببخشید، می‌شود ببینیم در ساکت چیست؟ گفتم: بله! بفرمایید. ساک را باز کردند دیدند چیزی نیست. گفتند: حالا صلوات بفرستید. اول صلوات صلوات اینکه شیخ چه برداشته است، بعد که دیدند...
به امید اینکه این طرح تحول و این چیزی را که گفتند هر دیپلمی یک هنر داشته باشد. یعنی واقعاً اگر آدم لیسانس داشته باشد و کار بکند زشت است؟ خوب اگر این کار است، چرا امام باقر(ع) بیل دستش بود؟ چرا امیرالمؤمنین(ع) بیل دستش بود. یک آقایی خیلی سیگار می‌کشید، یک نفر نابینا کنارش نشسته بود، ولی فهمید اتاق پر از دود شده است. گفت: آقا شما که هم ملا هستی و هم فیلسوف هستی و هم فقیه هستی و هم شاعر هستی و... یکی از ای دانه درشت‌ها بود، شما با این علمت چرا سیگار می‌کشی؟ گفت: ‌از بس که من در ماهویت و هویت و حقیقت و انسان شناسی و... از بس که در این‌ها فکر می‌کنم، عالم لاهوت و ناسوت و جبروت و ملکوت و... این نابینا گفت: پس حضرت علی(ع) باید هروئین بکشد. این ماند و گفت که باید چه چیزی به این بگویم؟ نابینا بود ولی جلوی یک آدم خیلی دانشمند ایستاد. اگر کسی واقعاً لیسانس دارد، بگوید عار است زشت است من لیسانس دارم، آشپزی هم بلد باشم، خیاطی، گلدوزی، بافندگی؟ در شأن من نیست. تا رئیس می‌شود، می‌گوید: باید راننده داشته باشم. حالا خود رئیس پشت فرمان بنشیند باطل است؟ یک وقت کار دارد، بلد نیست،‌ پیر است، مریض است، یک حسابی است. اما نه می‌گوید: از وقتی...
یک وقتی قم استان شد. در نهضت سوادآموزی معاون مالی و اداری من آمد و گفت: ‌قم استان شده است، گفتم: خوب شده است که شده است! گفت: نه! یازده نفر باید به نهضت سوادآموزی اضافه بشود. گفتم: چرا؟ گفت: چون استان شده است. استان که شد او می‌شود مدیرکل، مدیر کل باید معاون داشته باشد، معاون باید تلفنچی داشته باشد، او باید راننده داشته باشد. گفتم: ‌بنشین، شیخ انصاری یک فقیهی است که صد و بیست سال است هر کس ملا شده است، از طریق کتاب شیخ انصاری ملا شده است. همه مجتهدین ما از این راه ملا شده‌اند. یک بچه طلبه بود، رفت سرش را اصلاح کرد، نیم ریال داد. ما می‌گفتیم ده شاهی! نیم ریال داد. بعد کم کم باسواد شد، باز نیم ریال! حجت الاسلام شد نیم ریال! حجت الاسلام والمسلمین، نیم ریال! آیت الله شد نیم ریال! آیت الله العظما نیم ریال! مرجع تقلید نیم ریال! این دلاک گفت: حضرت آقا! من سی سال است که سر شما را اصلاح می‌کنم، همه‌اش نیم ریال می‌دهی؟ تو از زمانی که یک طلبه گمنام بودی، حالا آیت الله العظما شده‌ای، گفت: بابا من سوادم بیش‌تر شده است، مساحت سرم که بیش‌تر نشده است. گفتم:‌ قم بی‌سوادهایش که زیاد نشده است که تو می‌گویی، یازده پرسنل اضافه شود. اسمش بوده است، غیر استان، حالا اسمش استان شده است. اگر کسی اسمش استان شد، حالا مثلاً باید یازده پرسنل اضافه کنیم. یک مقداری استخدام بی‌خود بوده است. یک مقداری استخدام نابجا بوده است، یک سری درس‌هایی است که هیچ ضرورتی ندارد. اطلاعات بی‌خاصیت است. کار ننگ است. دیپلم‌های ما مهارت ندارند، خیلی از لیسانس‌های ما مهارت ندارند. اگر یک تحولی می‌خواهید، البته این تحول هم نیاز به همه دارد، یعنی همه باید کمک کنند. همه باید... یک طرح کادی بود، شکست خورد، یا فراموش شد، نمی‌دانم. عیبی داشت، نقصی داشت، لااقل آن‌هایی که پدرشان نجار است، شغل پدر را یاد بگیرند. حالا اگر استخدام شدی، الحمدلله! برو مدیر کل و وزیر و وکیل و سفیر شو! اما اگر شغل گیرت نیامد، لااقل شغل پدرت را داشته باشی! این خانم لیسانس شد، می‌شود روی چشم! لیسانس شد. اما آشپزی مادرت را یاد بگیر. خیاطی مادرت را یاد بگیر.
7- بهره گیری آموزش و پرورش از معلّمان با تجربه و با فضیلت
ما از کار عارمان می‌شود. اگر از من مصاحبه کنند کلیدی‌ترین کار می‌گویم: دانشگاه فرهنگیان! اگر از من مصاحبه کنند بگویند: محتوای کتاب‌های درسی، می‌گویم: همین معلمین بافضیلت خودمان، هر کدام یک صفحه تجربیاتشان را بنویسند، کتاب درسی دانشگاه فرهنگیان می‌شود. ما نیازی به نظریات خارج نداریم. می‌خوانیم بدانیم که در دنیا چه خبر است، اما خودمان بهتر از آن را داریم. دبیرهای بافضیلتی داریم. در خانم‌ها، در مردها. انقدر آدم‌های باکمالی داریم. کمالات است. مهارت باید جزء کار بیاید. کاربردی بودن معلمین هم باید بیاید و کتاب درسی بشود. یک سری تعطیلات را باید کم کنیم. یک کسی گوشش درد می‌کرد، گفتند: برو بکش! گفت: چرا؟ گفت: من دندانم درد می‌کرد، کشیدم. گفتیم: ‌خوب حالا دندانت درد می‌کرد کشیدند،‌ چه کار به گوشت دارد؟ ما ادا در نیاوریم، یک جا مثلاً هوا داغ است، می‌بینیم جایی هم که هوا خنک است تعطیل می‌کنند. از آن‌ها تقلید می‌کنیم. یه دلیل اینکه تعطیلات زیادتر است. یک سری از صدا و سیما می‌توانیم کمک بگیریم، ابتکاراتی که آموزش و پرورشی‌ها یا دانشجوها یا اساتید دارند، این ابتکارات را بیایند و بگویند. شبکه‌های زیادی داریم. یک شبکه بیاید بگو هر کس ابتکاری دارد، این شبکه ابتکار! هر کس هر ابتکاری دارد بیاید بگوید ما ابتکار داریم. خاطرات خوب! یک خاطراتی است که قابل ساختن فیلم است. حالا خود من خیلی از این خاطرات در ذهنم است. امیدوارم که اول مهر به علم مهر بورزیم. علم برایمان ارزش داشته باشد. دانشجویی دانشجویی است که ساعت مچی‌اش را بفروشد و کتاب بخرد، پژوهشگری، پژوهشگر است که کفش‌هایش را حاضر باشد بفروشد، دمپایی پا کند ولی یک کتاب بخرد و مطالعه کند. عاشق تحصیل باشیم. ما الان ترسمان برای مدرک و این‌هاست. عشق به علم، ماه مهر مهر به علم است. شغلتان را دو دستی بگیرید، قدردانی کنید. خدا ان شاء الله همه‌ی شما را حفظ کند. به امید روزی که هر کس باسوادتر است، ادبش بیش‌تر است. الان اینطور نیست. الان دبستانی‌ها بیش از راهنمایی‌ها سلام می‌کنند. راهنمایی‌ها بیش از دبیرستانی‌ها به استاد سلام می‌کنند. دبیرستانی‌ها بیش از دانشجوها، دانشجوها هم سال اولی‌ها بهتر از سال دومی‌ها هستند، سال دومی‌ها بهتر از سال سومی‌ها هستند. یعنی وضع موجود طوری نیست که هر کس که باسوادتر است، کمال و ادب و ابتکارش بیش‌تر باشد. باید به آن سمت برویم.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»     
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.