تشبیه همسر به لباس در قرآن
تاریخ پخش: 20/03/95
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
ماه
رمضان سر سفرهی قرآن هستیم، دو جلسهای هم راجع به قرآن صحبت کردیم،
حالا یک مقداری، یک ذرهای از بعضی آیات بچشیم. در قرآن راجع به مسایل
خانواده خیلی آیه داریم، انتخاب همسر، مهریه، حق زن، حق شوهر، حق بچه،
مسأله شیر دادن به بچه، مسأله نامگذاری، محبت به بچه، تعلیم و تربیت بچه،
شغل بچه،ازدواج بچه، حق زن بر مرد، حق مرد بر زن، خیلی آیه داریم. من یک
جمله و یک آیهی یک کلمهای را امشب تفسیر کنم. قرآن میفرماید زن و شوهر
برای همدیگر مثل لباس هستند. «هُنَّ لِباسٌ...» قاری: «هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ
وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ» (بقره/187) دو کلمه است، خانمها برای مردها
لباس هستند، مردها برای خانمها لباس هستند. تا اینجایی که بنده امروز
جمعآوری کردهام، «هُنَّ لِباسٌ لَکم» بیست و هفت نکته در این عبارت هست.
گیر من آمده است، من هم بگویم که نه فقیه هستم، نه فیلسوف هستم، نه عارف
هستم، هیچی! یک کمی روی این آیه کار کنیم، چقدر چیز گیرمان میآید. چه
کسی میتواند یک کلمه بگوید، بیست و هفت رقم نکته گیر یک آدم عادی بیاید،
اگر ملاها فکر کنند، چیزهای بیشتری گیرشان میآید. حالا آیهی یک کلمهای
را که شما میتوانید حفظ کنید. «هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ
لَهُنَّ» امشب کار شما آسان است، فقط مرتب باید این آیه را بخوانید، هر
وقت نگاهت کردم، همین آیه را بخوان. شما اینقدر بخوانید که حفظ شوید. کسی
هست که در همین یک دقیقه حفظ شده باشد؟ نصفش را من میگویم نصفش را شما
بگویید. «هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ» زنها برای شما
لباس هستند، شما برای زنها لباس هستید. حالا بیست و هفت نکتهاش را
بگویم. بخوانید:
1-تناسب همسران در ازدواج
قاری: «هُنَّ لِباسٌ
لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ» زن و شوهر لباس هستند یعنی چه؟ لباس
باید در طرح و رنگ و جنس مناسب انسان باشد. یعنی اگر یک آیت الله کروات
ببندد، همه به او میخندند. همسر باید کفو انسان باشد. متناسب با فکر و
فرهنگ و شخصت انسان باشد. نه یعنی تحصیلاتشان. اخلاقشان به هم بخورد. ممکن
است هر دو دکتر و فوق لیسانس باشند، ولی کفو هم نباشند. هر دو فارس باشند،
عرب باشند، عجم باشند، ترک باشند، لر باشند، ترک باشند، کفو نه این معنا که
همشهری و همزبانی و هم... اخلاق باید به هم بخورد.
قاری: «هُنَّ
لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ» لباس وسیلهی زینت است. همسر
خوب هم زینت برای انسان است. زینت هر چیزی یک چیزی است. زینت مسجد پیشنماز
خوب است. زینت اذان صوت خوب است. همینطور که لباس زینت است، همسر خوب برای
همسر زینت است. یعنی همسر افتخار میکند که همسر من این است.
2- پوشش عیوب دیگر در طول ازدواج
قاری:
«هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ» لباس به آدم آرامش
میدهد، همسر هم به انسان آرامش میدهد. قرآن یک آیه دارد که میفرماید:
ازدواج کنید، «لِتَسْکُنُوا إِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ
رَحْمَةً» (روم/21) «لِتَسْکُنُوا» از سکینه، سکینه یعنی آرامش، لباس به
انسان آرامش میدهد. همسر هم همینطور است، مردهایی که همسرشان میمیرد،
واقعاً یتیم میشوند. زنهایی که همسرشان میمیرد، واقعاً یتیم میشوند.
آرامش است. لباس عیب آدم را میپوشاند.
قاری: «هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ
أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ» زن شوهر لباس هستند. وقتی لباس عیب انسان را
میپوشاند، زن و شوهر هم باید عیب همدیگر را بپوشانند. یک عیبی مرد دارد،
نرو اینطرف و آنطرف نقل کن، یک عیبی خانم دارد، عیب خانمت را این طرف و آن
طرف نگو، دیگر چه؟
قاری: «هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ
لَهُنَّ» لباس انسان را از سرما و گرما حفظ میکند، همسر هم کانون خانواده
را حفظ میکند. در خانههایی که مادر هست، عروسها، دامادها، نوهها جمع
میشوند. مادر که از دنیا میرود، دیگر خواهر و برادرها همدیگر را ماه به
ماه و سال به سال نمیبینند. یعنی همسر زندگی را گرم میکند، همینطور که
لباس انسان را گرم میکند، همسر زندگی را گرم میکند. خانههایی که همسر در
آن نیست، سرد هستند. یک مردی که همسر دارد، بانشاط به خانه میرود، یک
جوانی که عزب است، در خیابانها ول میگردد. امروز اینجا بستنی میخورد،
فردا آنجا ساندویچ میخورد، با آن رفیق میشود. با آن میگردد. همینطور ول
ول است. همسر آرام بخش است. میپوشاند، عیب را میپوشاند. خانه را گرم
میکند.
قاری: «هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ» ما
لباس را باید با خودمان تطبیق بدهیم. هوا سرد که شد، لباس ضخیم میشود. هوا
گرم که شد، لباس نازک میشود. مرد عصبانی است، زن کوتاه بیاید. زن عصبانی
است، مرد کوتاه بیاید. تا هوا داغ شد، لباس ساده میشود. تا هوا سرد شد،
لباس خودش را کلفت میکند. یعنی نگویید که... مرد بیرون رفته است، مشکلاتی
پیدا کرده است، با عصبانیت به خانه میآید، حالا بگویید: با این اخلاق کجت
به خانه آمدهای؟ بروگمشو! هر وقت اخلاقت خوب بود، بیا خانه!!! بابا مرد
عصبانی است، تو کوتاه بیا. زن عصبانی است، بچهاش مریض شده است، غذایش
سوخته است، نمیدانم لباسها را شسته است روی بند باد انداخته است، دوباره
همه خاکی شده است. حال زن به هر دلیلی گرفته شده است. حالا دیگر مرد،
کوتاه بیاید. اگر مرد عصبانی است، زن نازک شود. زن عصبانی است، مرد نازک
شود. هوا داغ شد، لباس تخفیف میشود. هوا سرد شد، لباس ضخیم میشود.
3- وظیفه همسران در حفظ یکدیگر از آلودگی
قاری:
«هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ» بیلباسی رسوایی است.
بیهمسری هم رسوایی است. آدمهایی که همسر ندارند، در معرض رسواشدن هستند.
قاری:
«هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ» همینطور که لباس ما را
حفظ میکند، ما هم باید لباس را حفظ کنیم. زنها باید محافظ شوهرانشان
باشند. شوهرها باید محافظ زنها باشند. زن و شوهر فقط برای مسألهی جنسی
نیستند. سرمایهگذاری در تاریخ است، انسان که همسر میگیرد میخواهد نسلی
را تحویل بدهد، نسل هم به نسل بعد، به نسل بعد، یعنی شما میخواهی در تاریخ
سرمایهگذاری کنی، خیلی روی شکل توقف نکنید. حدیث داریم اگر کسی ازدواج
کند فقط به خاطر شکل محروم میماند، چون بالاخره هر چقدر هم که دقت کنی و
زیباترین همسر را هم انتخاب کنی، بعد در خیابان یک کسی را خواهی دید و
خواهی گفت که این از همسر ما هم زیباتر است. در کلهاش میزند. اگر دنبال
زیبایی بروی، هر وقت یک همسر زیباتر ببینی در کلهات میزنی. نمیگویم
زیبایی نباشد، زیبایی محور نیست.
بعضی از خوبیها و بدیها بعد از
پوشیدن معلوم میشود. زمانی که لباس آویزان است، آدم نمیفهمد. وقتی پوشید
میفهمد که اینجا تنگ است، گشاد است، دوختش... خیلی وقتها آدم در دبیرستان
و دانشگاه و گفتگوهای پارک و سینما... با هم یک بستنی بخوریم، با هم کباب
بخوریم، با هم نمیدانم... با اینها پیدا نمیشود. تا همسر نشوند، یک مدتی
نگذرد، خودشان را نشان نمیدهند. گاهی میگویند: حالا با هم باشیم ببینیم
اخلاقمان با هم میسازد یا نه؟ چقدر فکر خامی است. این دختر اگر عاشق تو
باشد، هر چه به او بگویی میگوید: بله! مرسی! پسر هم اگر عاشق باشد، هر چه
میگوید... تا بگویی: پول داری؟ عوض ده هزار تومان صدهزار تومانی میدهد.
میگوید: ماه آزمایش نیست، ماه شیرهمالی است. این ماههایی که عروس و دختر
و پسر میگویند: فقط یک چند روزی آمد و رفت داشته باشیم، ببینیم اخلاقمان
به هم میسازد، اینها هر دو شیره سر هم میمالند. چون هم پسر میخواهد
خودش را خوب نشان بدهد و هم دختر میخواهد خودش را خوب نشان بدهد. معلوم
نمیشود. تا لباسها را آدم نپوشد، عیب و نقصش خوب در نمیآید. از روی شکل و
از روی گفتگوهای کنار پارک و بستنی انتخاب همسر نکنید.
لزوماً هر لباسی
را که انسان دوست دارد، معنایش این نیست که مفید است. قاری: «هُنَّ لِباسٌ
لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ» خیلی وقتها آدم یک لباسی را دوست
دارد، ولی ممکن است مفید نباشد. یک همسری را دوست دارد، بگوید: من دوست
دارم زن این باشم، یا دوست دارم این زن من بشود. حالا هر چیزی را که تو
دوست داری حق است؟
4- طلب خیر از خدا، نه تعیین تکلیف برای خدا
دیشب
اینجا جلسه تمام شد، یک جوانی به من گفت: حاج آقا یک راهی هست که من دعایم
مستجاب شود؟ میخواهم هر چه به خدا میگویم گوش بدهد. به او گفتم: به من
جواب بده که تو بنده خدایی و یا خدا نوکر توست؟ گفت: نه من بندهی خدا
هستم. گفتم: خوب اگر بنده خدایی هستی بگو خدایا هر چه صلاح میدانی انجام
بده. تو میخواهی خدا نوکرت بشود. نوکر هم که بشود یعنی خدایا حواست جمع
باشد، هر چه من میگویم گوش بده. آنهایی که خیلی اصرار دارند که دعایشان
مستجاب بشود یعنی خدایا تو بیا نوکر من باش. بگو خدایا خیر به ما بده. ما
نمیدانیم که خیر ما در چیست؟ چه کسی است که بگوید: من میدانم خیر من در
این است. از کجا میدانی؟ گاهی انسان شکست میخورد و خیرش در همین شکست
خوردنش هست. کسی آمد به من گفت: من دلم میخواهد فوتبالیست نفر اول دنیا
بشوم. چه دعایی بخوانم؟ گفت: مثلاً چه میشوی؟ گفت: همهی دنیا من را
میشناسند. گفتم: دعا کن کوه هیمالیا شوی. چون کوه هیمالیا را هم همهی
دنیا میشناسند. خوب که مشهور شدی و همهی دنیا تو را شناختند، میشوی کوه
هیمالیا! مثلاً کوه هیمالیا خیلی خوب است؟ خدایا من میخواهم کوه هیمالیا
شوم. خاصیتش؟ همهی دنیا آن رامیشناسند!!! خوب که چه؟ شهرت چیزی نیست. همه
تو را بشناسند. تازه فوتبالیست شوی و تو را بشناسند، چند سال میشناسند؟
بعد یکی از تو تازهنفستر پیدا میشود، فراموش میشوی. آخر تو عمرت را
فدای چه میکنی؟ میخواهی بازی کنی، بازی کن. من مخالف بازی نیستم. آرزوی
انسان این باشد، که میخواهم همهی دنیا من را به گل زدن بشناسند. این آرزو
است؟ حالا من که مسؤول مملکتی نیستم. نه اختیار پول دارم، نه اختیار چیز
دیگری. هیچ قدرتی هم ندارم. خدا هم کند که قدرت به دست من نیفتد. چون اگر
من قدرت داشته باشم، دست به یک کارهایی میزنم. یک سال بودجهی ورزش را حذف
میکنم، همهی جوانهای عزب را زن میدهم. جوان نان ندارد، خانه ندارد، زن
ندارد، بچه ندارد، کلی خرجش میکنیم برود آن طرف دنیا بازی کند و برگردد.
دختر از اینجا میرود ایتالیا کشتی بگیرد و برگردد. همینجا در کوچهی خودت
با دختربچهها کشتی بگیر. یک کسی گفت: برویم همدان هفت متر میپرم. همینجا
بپر ببینیم. این پولی که میخواهی خرج این دختر کنی، برود آن طرف کرهی
زمین کشتی بگیرد و برگردد. جهیزیهاش را درست کن. ما در مملکتمان مشکل جگر
داریم. لیسانس اوه... فوق لیسانس اوه... حجت الاسلام اوه... هر چه بخواهی
داریم. آن چیزی که الان در مملکت ما کم است، جگر است. وزیر به من میگوید:
در تلویزیون بگو، مصرف آب کم بشود، نگران آب و جیرهبندی آب و قحطی آب
هستیم. گفتم: خوب نمیشود عوض اینکه به مردم بگوییم آب کم مصرف کنید، چمن
را حذف کنید. سبزی بکارید. سبزی هفتهای یک بار دوبار آب میخواهد. چمن هر
روز آب میخواهد. میگوید: یعنی در ادارات سبزی بکاریم؟ میگوید: زشت است.
نمیشود. چرا نمیشود؟ آمریکا این کار را کرد. یک سال در آمریکا آب کم آمد،
بخشنامه آمد چمن حذف، سبزی بکارید. منتهی ما فکر میکنیم اگر چمن بکاریم،
روشنفکر هستیم، سبزی بکاریم، دهاتی هستیم. تازه زندهباد دهاتیها!
دهاتیها به گردن ما حق دارند. دهاتی تولید کننده هستند، شهریها
مصرفکننده هستند. دهاتی بر شهر ارزش دارد. ببینید ما جگر اینکه چمن را
تبدیل به سبزی کنیم نداریم. طرحهایی باید باشد. یک نامه خدمت مقام معظم
رهبری نوشتیم که برای ازدواج یک وزارتخانه درست شود. وزارت ازدواج.
5- ضرورت برنامه ریزی مسولان برای ازدواج جوانان
ازدواج
مهمتر از ورزش است. ما وزارت ورزش داریم، وزارت ازدواج هم باید داشته
باشیم. پنجاه شصت قفل به ازدواج خورده است که این قفلها را غیر از عزم ملی
نمیتواند باز کند. همه گیر کردهاند. کار فکری میخواهد، کار فرهنگی
میخواهد. کار اعتقادی میخواهد، کار اقتصادی میخواهد. کار مسکن میخواهد.
کار اشتغال میخواهد. اشکال دارد که بعضی از درسهای آموزش وپرورش حذف
بشود؟ به جایش یک شغل یاد بگیرند. دیپلم ما در این دوازده سال یک هنری یاد
بگیرد؟ دانشگاه ما هم در این چهار سال یک هنری یاد بگیرد. منتظر استخدام
نباشند، استخدام نیست، نیست، نیست. یک بار دیگر نیست، نیست، نیست، استخدام
نیست. من سی سال معاون وزیر آموزش و پرورش بودم. سه تا هم بچهی لیسانس
دارم. یکی از آنها را هم استخدام نکردند. استخدام نیست. خانمها بروید و
یک چیزی یاد بگیرید. هی لیسانس، لیسانس، لیسانس، حال ندارد کار کند، کار هم
بلد نیست کند. ازدواجش عقب میافتد، سر سفرهی پدرش مینشیند. افسرده
میشود. گناه میکند، غصه میخورد. همهی مشکلات برای این است که این جوهر
نیست. کار نمیتواند بکند. دوازده سال جوان در اختیار آموزش و پرورش است.
یک هنری یاد بگیرد. حالا هر هنری که دوست دارد. اگر هر دیپلم ما یک هنر
داشت و هر لیسانس ما دو هنر داشت، انقدر کارها گیر نمیکرد. کارهایی که گیر
کرده است، از بیعرضگی ماست.
قاری: «هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ
لِباسٌ لَهُنَّ» زن و شوهر لباس هستند. اگر یک کسی، مثلاً اگر بنده لباس
سرلشکر بپوشم، سرلشکر میشوم؟ اگر یک ارتشی یا یک سپاهی لباس آیت الله
بپوشد، آیت الله میشود؟ آدم با لباس هویتش عوض نمیشود. بعضی جوانها
میگویند که از فلان فامیل میخواهم دختر بگیرم. میگوید میخواهم بگویم که
پدرزن من فلانی است. حالا اگر پدرزنت فلانی شد، فلانی میشوی؟ یعنی داماد
آیت الله، آیت الله است؟ داماد استاندار، استاندار است؟ داماد مرجع تقلید،
مرجع تقلید است؟ با لباس آدم شخصیتش عوض نمیشود. ارتشی لباس آیت الله
بپوشد، آیت الله لباس ارتشی بپوشد، نه او آیت الله میشود و نه او ارتشی
میشود. با ازدواج با فامیلهای مشهور و نامدار، شما فرقی نمیکنی، همین که
هستی، هستی! یک کلاغ سر منار هم بنشیند، کلاغ است، یک طاووس در چاه هم
برود، طاووس است. آرزو نداشته باشید که از فلان فامیل، از فلان...
من به
یک عروس و داماد پیغام دادم. که داماد: چقدر میخواهی خرج کنی؟ گفت: بیست
سی تومان خرج میشود تا من عروس را بیاورم. عروس خانم شما چقدر جهیزیه
داری؟ من هم خیلی، دهها میلیون خرجش است. گفتیم بیایید و پولتان را روی هم
بگذارید، یک اتاق چهل متری بخرید. نصفش برای تو نصفش برای او. در آغاز
مشکل مسکنتان را حل کنید. گفت: یعنی ما تالار نگیریم. انگار به او گفتیم
که سکته کنید. آخر این مخ گیر کرده است. بله بسمهتعالی نگیر!
6- دوری از آداب و رسوم غیر ضرور
خدمت
آیت الله العظمای گلپایگانی رفتم. خدا رحمتش کند. بیست ساله بودم. گفتم:
من فردا میخواهم عمامه بگذارم، چشن بگیریم. آخوندها و طلبهها وقتی عمامه
میگذارند، جشن میگیرند. و من اجازه میدهید از سهم امام پول بدهم، من یک
جشنی بگیرم. گفت: نه! مگر من عمامه گذاشتم بدون جشن، ملا نشدم؟ برو درست را
بخوان! چه کار به جشن داری؟ ما باید یک سری چیزها را برهم بزنیم.
تابستان
در ماشین نشسته بودم، سفر طولانی، به یک رستوران رسیدم. به رستوران گفتم:
اینجا چلوکباب است، ولی من آفتاب خوردم، من میخواهم آب دوغ بخورم، شما یک
آب دوغ به من بده، پول چلوکباب را بگیر. حالا اگر آدم در رستوران آب دوغ
بخورد باطل است. آمد و گفت: تعزیه میخواستیم بخوانیم، اسب نداشتیم. شمر را
سوار دوچرخه کردیم. گفتم: درست است. گفتم: آقا من در ماشین آهنی و هوای
داغ گرما خوردهام. آب دوغ میخواهم. گفت: باشد. رفت و یک کاسهی بزرگ آورد
و نان خشک آورد و دوغ خوردم. آب دوغ خوردم و گفتم: حالا پول چلوکباب چند
است. پولش را بگیر و برو. گفتم: من که نمیتوانم حالا خودم را بکشم که
اینجا رستوران است. تابلویش را بردار. بنویسد آب دوغستان! ما شهامت اینکه
کباب را دوغش کنیم، در تابستان خودمان را مریض میکنیم و بال بال میزنیم،
شهامت نداریم. فکر میکنیم که اگر عروسی در تالار نباشد، باطل است. اینقدر
مشکل مسکن میتواند حل شود. ما خودمان در نهضت سوادآموزی قائم مقامی
داشتیم، عروس و داماد با هم صحبت کردند، گفت: آقا بیست و پنج تومان من
میدهم، بیست و پنج تومان تو، تو جهیزیه نده من هم تالار و اینها نگیرم،
پنجاه تومان را یک خانهی کوچک گرفتند، یک خانهی چهل و پنج متری خریدند،
به اسم عروس و داماد کردند. بعد باقی چیزها کم کم پیدا میشود. یک هفته
پنکه میخریم، یک هفته نمیدانم ماشین لباسشویی میخریم، یک سال دیگر
فلاناش را میخریم. آنها را کم کم میخریم. خانه پیدا نمیشود. ما مشکل
مسکن را حل کنیم. منتهی هوس است. نه عروس جگر دارد، نه داماد جگر دارد، نه
دولت جگر دارد، نه مردم جگر دارند. یک مشت آدمهای بیجگر، هی دور خودمان
تاب میخوریم. البته بعضی آدمها جگر دارند، در دولتیها، در مردم،
آدمهایی هستند که جگر داشته باشند.
دو برادر بودند، هر دو در یک روز
شهید شدند. به نام زین الدین! چی؟ زین الدین است دیگر؟ قم، مهدی زین الدین
یک برادر دیگر هم داشت. دو برادر بودند. فرمانده لشکر هم بودند و شهید هم
شدند. این برادر کوچک یک روز دید یک خانمی را خیلی وضع حجاب بد، یعنی
بیحجاب، در ماشین بود و عروس بود، ماشینها بوق میزدند و جوانها هم با
موتور، میدوند که عروس را ببینند. این دید اگر بگوید خانم چادر سر کن، که
سرنمیکند. به جوانها بگوید: نگاه نکنید که گوش نمیدهند. این رفت روی یک
وانت و گفت: الله اکبر! بیوقت اذان گفت. چه وقتی اذان میگوید؟ این خل
است؟ شروع کرد راحت اذان گفتن. هی طولش داد. بعد گفتند: آقا چه وقت اذان
بود؟ گفت: دیدم جوانها به این زن نگاه میکنند و حرام است. من راهی نداشتم
که این جوانها نگاه به زن نامحرم نکنند. گفتم اذان بیوقت بگویم، اینها
یک چند دقیقهای به جای عروس به من نگاه کنند. این جوان چند میارزد؟ این
را جگر میگویند. این را جگر میگویند. که حاضر باشی. ما جگر نداریم.
آقا
عروسی چرا تأخیر افتاد؟ رفتند عروس را بیاورند، پدربزرگ عروس مرد، تا
چلهاش شد، مادربزرگ عروس مرد. هیچی دوسال است که یکی یکی میمیرند. اشکال
دارد که انسان هم مرگ و میر و هم عروسی داشته باشد. ما خودمان در نهضت
سوادآموزی، نمیدانم چرا امشب هی اسم نهضت سوادآموزی به زبانم میآید. خوب
آخر سی سال آنجا بودم. هی خاطرات جمع شده است، در مغز من. عروس همکارمان را
میخواستند خانهی داماد ببرند. شبی که میخواستند عروس را ببرند، برادر
عروس در جبهه شهید شد. آمدند و گفتند: آقا پسرت شهید شد. گفت: هیچی نگویید.
هیچی نگویید. عروسی دختر من خیر است. شهادت پسرم هم خیر است. آن خیر ربطی
به این خیر ندارد. هیچی نگویید و عروسی را به هم نزنید. فقط یک خورده
ایستاد و گریه کرد. چرا این خیرها جلوی همدیگر را میگیرد. آن کار خیرش را
بکند، و او هم کار خیرش را بکند. ما یک کارهایی باید بکنیم.
در همین
مشهد کمیتهی امداد سالهای قبل عروسهای یتیم را جشنی گرفته بود، به ما
گفتند بیا سخنرانی کن، ما از تهران آمدیم، تا وارد سال شدیم، دیدیم پانصد
ششصد عروس، همه لباس سفید پوشیدند، همه هم یتیم. تا من دیدم که همهی
اینها یتیم هستند، بغض گلویم را گرفت. خوب وقت عروسی دلش میخواهد که پدر
عروس در جلسه باشد. گریهام گرفت، ولی دیدم اگر روبروی عروسها گریه کنم،
مشکل است. خیلی با زحمت خودم را نگه داشتم. یک پولی خوابانده بودیم که با
خانممان مکه برویم. گفتم این درست است که اینها برای جهیزیهشان کمیته
امداد کمک کند، من و تو عمره برویم؟ بیا پولمان را از مکه بیرون بکشیم. به
دو تا از این بچههای یتیم جهیزیه بدهیم. حاضر هستی؟ گفت: حاضر هستم. ما
پول را از بانک بیرون آوردیم و جهیزیه دو دختر را دادیم. آن زمان هم عمره
ارزان بود. با پول عمره میشد بخشی از جهیزیه را خرید. تهران رفتیم و یک
کسی گفت: آقای قرائتی! من نفهمیدم، خودش آمد و گفت: من دلم میخواهد که شما
و خانمت را مجانی عمره مهمان کنم. ماندم. یک دلی را خوش کنیم، خدا دلمان
را خوش میکند.
رفتم قسمت بچههای عقبمانده! چه میگویند؟ مدارس
استثنایی! یک خاطرهی بسیار عجیبی را برای من نقل کردند. گفت: یک بچهای
نمیتوانست خودش را نگه دارد، از بینی و دهانش آب میریخت. لباسهایش آلوده
بود. این معلم بهزیستی، مدرسه استثنایی این بچه را تمیزش کن. این بچه هم
نگاه کرد و با همان زبانی که داشت، گفت: انشاءالله کربلا بروی. این دعا را
این بچه به این معلم کرد.
یکی از محترمین تهران خواب میبیند که فردا
فلان مدرسه میروی، در دفتر مدیر مینشینی، اول معلم که میآید خرج کربلایش
را بده. از خواب بلند شد. مدرسه رفت و اتاق رفت و دفتر نشست و گفت: من
چنین خوابی دیدم. حالا اجازه بده من ببینم اولین خانمی که وارد دفتر میشود
چه کسی است. دیدم یک خانم وارد شد. گفت: خانم، من دیشب خواب دیدم. به من
گفتند: خرجی شما را بدهم، مهمان من به کربلا بروید. این خانم زیر گریه زد.
گفتند: چه شده؟ گفت: دیروز یک بچه فلج را دهان و دماغش را پاک کردم،
بینیاش را پاک کردم، این بچه گفت: انشاءالله کربلا بروی. طوری نمی شود.
جگر نیست! ما گاهی میگوییم: من به او سلام کنم؟! اشکال دارد؟
7- توجه به پاکی و پاکدامنی همسر در ازدواج
«هُنَ
لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُن» (بقره/187) زن و شوهر لباس
هستند. گاهی لباس پاک نیست. لباس تمیز است، ولی پاک نیست. گاهی لباس تمیز
است ولی پاک نیست. گاهی هم لباس پاک است، تمیز نیست. گاهی زن خوشگل است.
دختر و پسر خوشگل هستند. لوکس هستند، آدم نگاهشان میکند، مثل ماه هستند.
اما این خانواده، خانواده پاکی نیستند. پسر و دخترش خوشگل هستند. یعنی
گاهی لباس زیبا است. اما پاک نیست.گاهی هم پاک است ولی زیبا نیست. در
ازدواج هم باید پاک باشد و هم زیبا باشد.
«هُنَ لِباسٌ لَکُمْ وَ
أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُن» لباس همیشه شست و شو نمیخواهد. گاهی هم لباس
مثلاً گرد گچ گرفته، با یک تکان پاک میشود. خیلی وقتها نیاز به دادگاه
نداریم. با یک تکان، با یک محبت، با یک موعظه، با یک تلفن، با یک نامه، با
یک عذرخواهی حل میشود. لباس را آدم آن به آن نمیشوید. اصلاً لباس نماز را
هم گفتند: اگر به اندازه یک قطره خون به لباس باشد، نمازت را بخوان. نمازت
درست است، یعنی گیر به یک قطره ندهید. نمازی که ارتباط با خداست، می گوید:
یک قطره خون طوری نیست. گاهی زن یا شوهر یک عیب دارد، بخاطر یک عیب، برای
یک چارقد یک قادسیه را آتش نزنید. خیلی وقتها یک چیزی با یک تذکر حل
میشود. با یک تلفن حل میشود. اگر یک چیزی با یک تلفن حلی میشود، اشکالی
دارد؟ ریش سفیدها باید ریش سفیدی کنند، این دادگاه خانواده را باید درش را
ببندند. کدخدا منشی قصه را حل کنند. در هر فامیل آدمهای محترمی هستند،
آدمهای عاقلتری، باسوادتر و محبوبتری هستند. بیایند ببینند مشکل چیست و
خودشان حل کنند. نگذارند اینها به دادگاه و پرونده بکشد. اینها وقتی رویشان
به هم باز شد، دیگر او میکشید و من میکشیدم، جر میخورد و دیگر قابل
بخیه نیست. هر لباس تمیزی پاک نیست. هر دختر و پسر خوشگل و تمیزی خوب نیست.
گاهی لباس با یک تکان دادن پاک و تمیز میشود. نیازی به شستشو نیست. خیلی
وقتها یک تذکر حل میکند نیازی به دادگاه نیست.
«هُنَ لِباسٌ لَکُمْ
وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُن» گاهی لباس بیماری را منتقل میکند. مرضی دارد
که لباسش را کسی بپوشد مریض میشود. همینطور که گاهی لباس بیماری را منتقل
میکند، همسر بد هم گاهی اخلاق فاسد را منتقل می کند. اخلاق فاسد مرد به
فامیل زن منتقل میشود. اخلاق فاسد زن یا فامیلش به مرد منتقل میشود.
همینطور که لباس، میکروب و مرض را منتقل میکند، همسر هم میتواند.
«هُنَ
لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُن» گاهی جنس لباس خوب است،
ابریشمی است. ولی دوختش خوب نیست. این آدم حلالزادهای است. ولی عملش خوب
نیست. قرآن میگوید:« إِنِّی لِعَمَلِکُمْ مِنَ الْقالِین» (شعرا/169)
یعنی خودت خوب هستی، کاش این کلمه را نمیگفتی. تو پسر خوبی هستی، دختر
خوبی هستی، اما ای کاش این کار را نمیکردی. گاهی لباس ابریشمی است، دوختش
خوب نیست.
«هُنَ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُن» لباس
میتواند باعث بهبودی بیمار هم بشود. گاهی وقتها لباسهای بیمارستان را
درمیآورند و لباس دیگر میپوشند. این باز خودش بهداشتی است. محدودیتهایی
عرض کنم به حضورتان که
8- محدودیت لباس مصونیت آفرین است.
لباس برای
انسان محدودیتهایی به وجود میآورد ولی به نفع انسان است. من که جوراب پا
میکنم بالاخره پای من تنگ میشود، من جوراب پا نکنم آزادتر هستم. این کفش
پای مرا محدود میکند. جوراب پای مرا محدود میکند. حجاب خانمها را محدود
میکند. ولی این محدودیت مصونیت است. محدودیت هست، اما مصون میمانی. قرآن
یک آیه داریم به زنهای پیغمبر میگوید: این رقمی لباس بپوشید
«یُعْرَفْنَ فَلا یُؤْذَیْن» (احزاب/59) لباسی بپوشید که معلوم شود شما
خانمهای عفیفی هستید، کسی سوء قصد به شما نداشته باشد. پس لباس، نصفش را
من میگویم و نصفش را شما بگویید. لباس محدودیت هست، لباس آدم را محدود
میکند، اما مصونیت هم هست. من که پایم را در کفش و جوراب میکنم، پای من
گیر میکند. آن خانمی که لباس خوب میپوشد، گیر میکند. اما این مصونیت هم
هست.
«هُنَ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُن» آدم بزرگ خودش
لباس میپوشد. بچه را به زور لباس تنش میکنند. همسر هم لباس است. یعنی
بعضیها خودشان همسر میگیرند، بعضیها را هم باید با زور نشاند، همسرشان
داد. میگوییم: آخر چرا؟ میگوید: والله به او میگوییم: زن میخواهی؟
میگوید: نه! خوب نمیفهمد. اگر نمیفهمد،گاهی بچه را میخوابانند شربت را
با زور به او میدهند. گاهی بچه نمیخواهد لباس بپوشد. میخواهد لخت بیرون
بیاید. اما مادر با زحمت، ازدواج هم همینطور است. گاهی دختر میگوید: همسر
نمیخواهم. پسر میگوید: همسر نمیخواهم. باید با زور اینها را قانع کرد.
نه زور یعنی اجباری، یعنی باید به او گفت تا تسلیم شود.
«هُنَ لِباسٌ
لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُن» خوب بودن لباس مهم نیست. این لباس خوب
به من هم میخورد یا نه؟ ممکن است لباسی خوب باشد، اما به من نمیخورد. این
مهم است. دختر خیلی خوب است. فامیلش، تحصیلاتش، اما به درد من نمیخورد.
این شغلی که من دارم یک چنین همسری میخواهم. این همسر هزار تا کمال دارد.
اما به درد من نمیخورد. لباس خوب مهم نیست. این لباس سایزش به من هم
میخورد؟ به من خوردنش مهم است. اما حالا یک طلبه میخواهد داماد شود،
خانمش به زبان ایتالیایی مسلط است. خوب من میخواهم با زبان ایتالیایی چه
کنم. به درد من نمیخورد. کاشان یک نفر به من گفت: شما برادر آقای قرائتی
هستی؟ گفت: خوشا به حالت. چقدر این برادر تو خوب است. گفت: آقا این برادرم
با همه شهرتش برای تو. یک بستنی بده بخوریم. حالا گاهی وقتها یک کسی ممکن
است، این خانم هزارتا کمال دارد اما به درد تو نمیخورد.
سنی روی فرش
سجده می کند. شیعه روی خاک! حالا اگر شما مهر کربلا را به سنی بدهی،
میگوید: من کاری ندارم. یک پوستین بندرعباس ببر، کسی نمیخرد. نگو این
دختر چه کمالی دارد. خانهاش، ثروتش، پدرش، مدرکش، میدانم به درد شما هم
میخورد یا نه؟ به یک کچل شما شانه بده. بعد بگو: این دندانههایش همه از
طلاست. میگوید: اصلا من مو ندارم.
روز عید قربان همه حاجیهای سال اول
سرشان را میتراشند. یک کسی میخواست شیرینکاری کند، صد تا شانه آورده
بود، با کم و زیادش به مکه آورده بود. آن روزی که همه حاجیها کچل بودند،
نفری یک شانه به آنها میداد. روزی به من شانه میدهی که سرم را از بیخ
تراشیدم.
«هُنَ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُن» چه کسی
میتواند یک کلمه بگوید، «هُنَ لِباسٌ لَکُمْ» اینقدر نکته در آن باشد.
قرآن این است. انرژی هستهای قرآن است. منتهی ما این انرژی را کشف نکردیم.
خدایا
مزه قرآن را به ما بچشان و توفیق بده مزه قرآن را به دیگران بچشانیم. ماه
رمضان ماه قرآن است. حداقل روزی نیم ساعت چند آیهای بخوانیم.