قرآن، شفای بیماری های ظاهری و باطنی(2)
تاریخ پخش: 24/04/95
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
بحث ما دربارهی این بود که قرآن که میگوید شفا هستم، چیست؟ قرآن میفرماید: قرآن «وَ نُنَزِّلُ» قاری: «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ، بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم، وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ» (اسراء/82) قرآن میگوید: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ» خوب قرآن شفاست یعنی چه؟ گفتیم شفای از بیماریهای روحی است. بیماریهای روحی را می گفتیم. تکبر را گفتیم، حسد را گفتیم، امشب غرور را میخواهیم بگوییم. کلمهی غرور به معنای فریب است و ده بار در قرآن آمده است. هم غرر آمده، هم غرور آمده، فریبدهنده و این یک... انسان مغرور میشود. باد او را میگیرد. فکر میکند که کسی است. حالا یا معتکف شده است. یا پولی به یک کسی وام داده است. یک خدمتی کرده است. نمره خوبی آورده است. مدرکی گرفته است. مدالی گرفته است. حالا به هر دلیلی فکر میکند که حالا این یک موجود ممتازی است. «وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى شَیْء» قاری: «وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى شَیْء» (مجادله/18) این آیهی قرآن است. یعنی فکر میکند که یک کسی است.
1- خطر غرور در برابر خدا
یک وقت آیه نازل شد که چه کسی به خدا قرض میدهد. «مَنْ ذَا الَّذِی...» قاری: «مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً کَثِیرَة» (بقره/245) چهار بار این آیهی قرض الحسنه آمده است. «مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً» چه کسی به خدا قرض داده است؟ غرور افرادی از پول دارها را گرفت. گفتند: معلوم میشود که وضع ما بهتر از خداست. خدا دیگر این آخری آمده است از ما قرض بگیرد. خدا فقیر شده است، به ما میگوید: چه کسی به ما قرض میدهد. آیه نازل شد، خدا فقیر است؟ «أَنْتُمُ الْفُقَراءُ...» قاری: «أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ» (فاطر/15) شما فقیر هستید. از امیرالمؤمنین(علیهالسلام) هست، در مناجاتهای ماه رمضان هم هست، که خدایا تو خودت به ما میدهی، بعد میگویی که به ما قرض بده؟ عین پدری که خانه میرود، بچهی کوچک نشسته است، به بچهاش میگوید: یکی از قندها را به من بده! این بچه قندها را برمیدارد و میگوید: نمیدهم. میگوید: یکی از قندها را! میگوید: نمیدهم! اصلاً خود بچه برای پدر است. خانه هم برای پدر است. قندان هم برای پدر است. قند هم برای پدر است. حالا این بابا تواضع میکند، میگوید: یکی از قندها را به من بده. میگوید: به تو نمیدهم! خدا فقیر است؟ «أَنْتُمُ الْفُقَراءُ»
انسان مغرور میشود. حالا ابزار غرور چیست؟ همه چیزی میتواند باشد. مدرک، مقام، علم، سن، نوه، اولاد، زن، زیبایی... همه چیزی میتواند اسباب این باشد که انسان مغرور شود. قرآن یک آیه دارد میگوید فرعون به چه چیزی مغرور شد. میگفت: «أَلَیْسَ لِی...» قاری: «أَلَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِی مِنْ تَحْتِی» (زخرف/51) «أَلَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ» حکومت مصر دست من نیست؟ من تختم روی آب است. «تَجْرِی مِنْ تَحْتِی» یک کس دیگری آمد و یک باغی داشت. خیلی باغ خوبی بود. یک نگاهی به باغ کرد و سری تکان داد و گفت: این باغ دیگر از بین نمیرود. «ما أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ...» قاری: «ما أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً» (کهف/35) این باغ دیگر از بین نمیرود.
زمان شاه بعضی از پولدارها خودشان را وصل به این شاپور و ماپورها میکردند، برادر شاه، زن شاه، خواهر شاه، آنها را شریک میکردند که آن هم شریک شود و هم از مالیات فرار کنند و بگویند: برای خاندان سلطنتی است، مالیات نگیرند، هم اگر جنسی خواستند وارد کنند، گمرکی ندهند. برای فرار از مالیات، گمرک، و برای اینکه هر کاری خواستند بکنند، یکی از این شاپور ماپورها را شریک میکردند. این فکر میکرد که اگر وصل به خاندان سلطنت شود، دیگر کسی تکانش نمیدهد. غافل از اینکه خاندان سلطنتی هم روی هوا میرود. «ما أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً» فکر نمیکنم این زندگی... بعضیها با اولاد و نفرات مغرور میشوند. «أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ...» قاری: «أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالًا وَ أَعَزُّ نَفَراً» (کهف/34) ثروت من بیشتر است. دیگر چک من برنمیگردد. اینها یک سری چیزهایی است که به واسطه آن انسان گاهی مغرور میشود. غرور خیلی بلای خطرناکی است.
2- مغرور شدن به وعده های شیطانی
یکی از عوامل غرور وعدههای شیطان است. چنین کنیم، بعد چنین میشود، بعد چنین میشود. قرآن میفرماید این وعدهها غرور است. «وَ ما یَعِدُهُمُ الشَّیْطانُ...» قاری: «وَ ما یَعِدُهُمُ الشَّیْطانُ إِلَّا غُرُوراً» (نساء/120) وعدههای شیطان برای اینکه گول زننده است. گولتان میزند. در دعا داریم: «وَ غَرَّنِی سِتْرُکَ» (مصباحالمتهجد، ص587) از بس گناه میکنیم و خدا میپوشاند و آبروی ما را نمیریزد، همین پوشش خدا باعث غرور ما شده است. یعنی گول خوردهایم. یک بار هم خدا مشتت را باز میکند. داریم خدا ستار العیوب است. ستار العیوب است یعنی میپوشاند. حتی در دعای ابوحمزه داریم که هر وقت گناه میکند، میپوشانیم، باز گناه، میپوشانیم، باز گناه، میپوشانیم! «کَأَنَّکَ اسْتَحْیَیْتَنِى» (مصباحالمتهجد، ص587) انگار تو از من خجالت میکشی. اما گاهی وقتها هم خدا مشتت را باز میکند.
یک کسی مهمان خانهی کسی شد، یک ساعتی کوچک و قشنگ روی طاقچه اتاق بود. وسوسه شد این را در جیبش گذاشت. صاحبخانه آمد و همینطور که مشغول پذیرایی شد، گفت: ساعت نیست! این ساعت اینجا بود. مهمان هم نگفت که من برداشتم. گفت: یک ساعت پیش که من آمدم اینجا بود. مهمان هم گفت: نمیدانم. وسط غذا خوردن یک وقت ساعت در جیب آقا زنگ خورد. خدا یک بار مشتت را باز میکند. خدا ستار العیوب هست، اما گاهی وقتها حال گیر است. خدا رازق هست، اما همین خدای رازق افرادی هستند گاهی از قحطی میمیرند. مواظب باشیم، از اینکه خدا میپوشاند فکر نکنیم که ما آدمهای بیعیبی هستیم. آدمهای خوبی هستیم.
3- خطر مغرور شدن به عبادت و زیارت
عبادتهای ما وسیلهی غرور است. هیچ کاری از او درست نیست، ولی زیارت میآید، عمره میرود. کربلا میرود، مشهد میرود. فکر میکند با این زیارتها دیگر همهی کارهایش رفو میشود. اینطور نیست. بله بعضی زیارتها قبول میشود، بعضیها هم قبول نمیشود. باید مواظب باشیم.
«الْحَذَرَ الْحَذَرَ» حواست جمع باشد، حواست جمع باشد. «فَوَاللَّهِ لَقَدْ سَتَرَ حَتَّی کَأَنَّهُ قَدْ غَفَرَ» (نهجالبلاغه،حکمت30) چنان خدا میپوشاند که تو خیال میکنی هیچ گناهی نداری. گول نخورید.
آروزها! یک آیه در قرآن داریم: «وَ غَرَّتْکُمُ الْأَمانِیُّ...» قاری: «وَ غَرَّتْکُمُ الْأَمانِیُّ حَتَّى جاءَ أَمْرُ اللَّهِ» (حدید/14 «وَ غَرَّتْکُمُ الْأَمانِیُّ» یعنی آرزوها، سرگرم آرزوها هستیم. حالا فعلاً این خواستگار را ردش کنیم. شاید یک خواستگار دیگر آمد، شاید یک خواستگار دیگر آمد، شاید یک خواستگار دیگر آمد، هیچی! هر چه خواستگار میآید، رد میکنی. بعد هم دیگر خواستگار نمیآید. دوستی دارم به او گفتم : شما داماد نگرفتی؟ گفت: والا من از خارج آمدم، چند سالی خارج بودم. تا از خارج آمدم، دو سه تا خواستگار آمد، گفتیم: لابد چون ما سالها خارج بودیم، برای دختر ما سر و دست میشکنند. خواستگارهای اول را رد کردیم. دیگر کسی نیامد. هر چه توسل میکنیم که یک نفر بیاید، دیگر کسی نمیآید. خیلی رفیقها تریاک مفت میدهند. فیلم مفت میدهند. سی دی مفت میدهند. انواع ابزارها به آدم میدهند. آدم فکر میکند که دوستش هست. ولی وقتی زندان افتادی، یکی از اینها دیدنت نمیآیند. گول رفیق را نخورید. از قدیم گفتهاند، این قبیل دوستان که میبینی، مگسانند دور شیرینی! از قدیم گفتهاند، حرف درستی است.
4- خطر سخنان فریبنده و غرور آفرین
تبلیغات آدم را گول میزند، در قرآن یک آیه داریم میگوید: «یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً» قاری: «یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً» (انعام/112) گاهی لقبها آدم را گول میزند. به من چهار بار آیت الله میگویند، جلسه هفتم که حجت الاسلام میگویند، میگویم: والا مردم ارزش افراد را نمیفهمند. حالا چهار بار آیت الله گفتند، دیگر این باورش شد. دیگر حجت الاسلام را قبول نمیکند. یک زمانی ترور بوده است، به شما بنز دادند، حالا دیگر ترور نیست، بنز را پس بده و سوار ماشین عادی شو! چهار بار سوار بنز شده دیگر سوار ماشین عادی نمیشود. از دانه درشتها گرفته تا دانه باریکها! چهار نفر آقای دکتر و آقای مهندس گفتهاند، حالا مهندس هم نیست، دکتر هم نیست، حالا در دورهی دانشجویی به او گفتهاند، این دیگر هر کس به او دکتر و مهندس نمیگوید، میگوید: بچههایشان را مردم خوب تربیت نمیکنند. نه! خوب تربیت میکنند. حالا دو نفر گفتند دلیل نمیشود. گول نخور! گاهی انسان اینطوری است. انسان طبعش اینطوری است. چهار بار که با هواپیما رفت دیگر با قطار نمیتواند برود. بچهها هم همینطور هستند. من از وزیر بهداشت پرسیدم، مادران ما ده دوازده شکم میزاییدند و به همه هم شیر میدادند، حالا این دخترها یکی میزایند، شیرشان خشک میشود. قصه چه شده است؟ این که دیگر پنج بعلاوه یک نیست. قدیم میزاییدند، به همه شیر میدادند، حالا یکی میزاید و شیر ندارند. این آقای یک زمانی وزیر بهداشت و درمان، او چنین گفت، حالا من صحت و سقمش با دکترهاست، من اینجا حرف او را نقل میکنم. میگفت: مادر سینهاش را بخواهی بمکی، چون گوشت است، هی باید سفت مکید تا شیر از سینه بیرون بیاید. ولی سرشیشه یا پلاستیک است، تا میمکی زود دهانت پر از شیر میشود. دو سه بار بچه با شیشه و مکیدن ساده دهانش پر از شیر بشود، میگوید: مگر خل هستم که به گوشت مک بزنم، با زور شیر بکشم؟ ایشان چنین میگفت. میگفت: رفاه طلبی در همان نوزاد هم اثر دارد.
اسباب غرور! «زُخْرُفَ الْقَوْلِ» تبلیغات! القابی که به آدم میدهند، استقبالی که میکنند. و نمونههای زیادی الان در ذهن من است. که به چه افرادی یک مدتی یک پستی دادهاند، بعد که پستش را گرفتند دیگر کمتر از آن نرخ پایین نمیآید. غرور انسان را میگیرد. غرور با مدرک! «مِنْهُ بَلْ إِنْ یَعِدُ الظَّالِمُونَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً إِلَّا غُرُورا» قاری: «مِنْهُ بَلْ إِنْ یَعِدُ الظَّالِمُونَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً إِلَّا غُرُورا» (فاطر/40) یعنی ظالمها به هم که میرسند، هی لقب همدیگر را بزرگ میکنند. حضرت امیر(علیهالسلام) میگوید: «یَتَقَارَضُونَ اَلثَّنَاءَ» (نهجالبلاغه/خطبه194) «یَتَقَارَضُونَ» همان است که ما میگوییم: قرض به هم میدهند. نون به هم قرض میدهند. «اَلثَّنَاءَ» یعنی حمد و ثناء، یعنی این تعریف او را میکند، او تعریف این را میکند. به هم... اینها هم غرور میآورد. یعنی آدم فکر میکند که راست میگوید.
5- خطر مغرور شدن به محبّت اهل بیت علیهم السلام
گاهی همین ولایت اهل بیت به آدم غرور میدهد. ما همه غرق گناهیم و یک حسین داریم. خوب درست است، شما غرق گناه هستید درست است. یک حسین هم درست است، اما از کجا معلوم که این حسین شفاعت تو را خواهد کرد؟ این شفاعت ائمه بلاتشبیه مثل جایزههای بانک است. بانک جایزه میدهد، اما از کجا معلوم که به تو میدهد؟ جایزههای بانک دروغ نیست، بانکها جایزه میدهند، اما از کجا معلوم که به تو میدهند. گیریم که بدهند، چقدر میدهند؟ ممکن است جایزه شما پنج میلیون باشد، شما صد میلیون خرید میکنی، به عشق جایزه! ممکن است جایزه شما پنج میلیونی باشد. هم معلوم نیست که به چه کسی میدهند و هم معلوم نیست که چقدر میدهند. پس نه کسش معلوم است و نه مبلغش! نمیشود از حالا پیشخرید کنیم که بله! برویم یک دویست سیصد میلیون جنس بخریم، شنیدهام که بانک جایزه میدهد. بریم گناه کنیم و راحت باشیم، شنیدیم که امام حسین(علیهالسلام) شفاعت میکند. در قرآن یک آیه داریم که شفاعت هست، اما شامل حال شما نمیشود. «فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِینَ» (مدثر/48) شفاعت هست. «شَفاعَةُ الشَّافِعِینَ» یعنی افراد شافع شفاعت میکنند ولی «ما تَنْفَعُهُمْ» آن شفاعت شامل تو نمیشود. جایزه هست، ولی قرعه به اسم شما نمیافتد.
دنیا اسباب گول زدن است. «وَ غَرَّتْکُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا» قاری: «وَ غَرَّتْکُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا» (جاثیه/35) یعنی دنیا گولتان میزند.
یک ماه رمضانی بود، در یک شهر بزرگی بودیم. سخنرانی داشتیم. دعای ابوحمزه بود. جمعیت دهها هزار نفر بودند. زمان شاه بود. خوب بعد از سحری، دعای ابوحمزه یاید میرفتیم سحری بخوریم. آمدیم کنار خیابان، همهی اینهایی که پای سخنرانی ما بودند، هی ادب دادند و رفتند و یک نفرشان ما را سوار نکرد. یعنی پای سخنرانی ما یک لیتر گریه میکند، ولی اگر بفهمد به سحری نمیرسد، خودش میرود که به سحریاش برسد.
با یکی از مراجع فعلی از مسجد الحرام بیرون آمدیم. اتوبوسهای شرکت واحد به اصطلاح، حاجیهای ایرانی را در مقرشان میبردند. ما هم ایستادیم. چون اتوبوس نبود، هر ایرانی میرسید، ما را میبوسید. آن آقا را هم میبوسید. خوب او استاد ما هم حساب میشد. از مراجع بود. چقدر تا زمانی که اتوبوس نبود، ما را بوسیدند. اتوبوس که آمد همه سوار شدند، من و مرجع جا ماندیم. گفتم: آقا پس اینهمه عکس گرفتند. گفت: خوب بیکار هستند عکس میگیرند.
یادتان نرود قصهای را که گفتم. یک آقایی منبرش خوب بود. از منبر پایین آمد. یکی از این مستمعین گفت: من تاجر برنج هستم. یک کیسه برنج برای شما میفرستم. این هم خوشحال شد و به خانمش گفت. خانم گفت: برنج تمام شده است. گفت: یک تاجر است، گفته است که میفرستم. یک هفته، دو هفته، یک ماه، دو ماه، سه ماه، یک روز ایشان را در بازار دید. گفت: آقا شما قول یک کیسه برنج را به ما دادی! گفت: شیخ برو دنبال کارت. تو روی منبر یک چیزی گفتی، من خوشم آمد. من هم گفتم پایین منبر یک چیزی بگویم تو خوشت بیاید. برنجی در کار نیست. وعدههای شیطانی آدم را گول میزند.
چقدر دختر و پسرها گول میخورند؟ دختر وقتی حرف میزند انگار سی و سه چشمه هنر دارد. خانهی شوهر میآید میبینی که کیسهی ماست را هم نمیتواند چرخ کند. پسر اینقدر برای دختر پز میدهد. بعد معلوم میشود که این پسر هیچیاش به هیچی بند نیست. گول زدنها از راه ستایشها و تعریفها، قربانت برومها، اصلاً من شبانه روز یاد تو هستم، تو را هیچ وقت فراموش نمیکنم، من مثل تو سراغ ندارم! گول خوردن از راه تبلیغات، از راه تملق، از راه ستایش، از راه دنیا! رفاقت با افراد مغرور آدم را مغرور میکند. وقتی افراد رفقایشان آدمهای مغروری بودند، خودش هم مغرور میشود. اثر میگذارد.
6- خطر مغرور شدن به علم و مدرک
علم! قرآن یک آیه دارد که به مدرکش مینازد. «فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ» قاری: «فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ وَ حاقَ بِهِمْ» (غافر/83) «فَرِحُوا» یعنی خوشحال میشود. به چه چیزی خوشحال است؟ «بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ» همین مقدار مدرک و کتابهایی را که مطالعه کرده است، دلش خوش است به این کتابها! به راههای رفته نگاه نکنید، مدیر خوب کسی نیست که به پشت سرش نگاه کند، چقدر رفته است. مدیر خوب کسی است که به جلویش نگاه کند که چقدر نرفته است. شما هزار تا کتاب خواندهای، هزار میلیون کتاب هم نخواندهای! به نخواندهها نگاه کنید که چقدر بیسوادیم. به خواندهها نگاه نکنیم که فکر کنیم علامه هستیم. من گاهی وقتها الحمدلله میگویم. در تلویزیون حرف میزنم، میلیونها آدم گوش میدهند. بعد میگویم: آقای قرائتی! میلیاردها آدم گوش نمیدهند. حالا گیرم صدهزار تا، یک میلیون کمتر، دو میلیون پایینتر بیشتر، دلت به یک میلیون و دومیلیون خوش نباشد، میلیاردها گوش نمیدهند. اگر حالی به شما دست داد و دو قطره اشک ریختید، نگویید: ما دیگر فرشته هستیم. میلیونها ساعت غافل بودیم. حالا یک پنج دقیقه یک حالی به ما دست داده است و عذرخواهی کردیم و توبه کردیم و گریه کردیم. به راههای نرفته نگاه کنیم. به نمازهای نخوانده نگاه کنیم.
شهرت آدم را گول میزند. که فلانی مشهور است. خیلیها دلشان میخواهد داماد آدمهای مشهور بشوند. عجب فکر اشتباهی است. مریضی؟ پدرزنی خوب است که گمنام باشد. داماد مشهور که شدی، فردا یک موتور میخری! میگویند: بله دیگر داماد فلانی شده است، باید موتور بخرد، فردا ماشین هم میخرد!!! دیگر هر چه بخری میگویند: پدرزنش برایش خریده است. روزهای عید باید بروی و دست پدرزن را ببوسی چون مشهور است. پدرزنت گمنام باشد، با یک تلفن، سلام تلفنی به او بکنی بس است. ولی مشهور که هست مردم میآیند میگویند: دامادتان نیامده است؟ عجب داماد بیشعوری است. خوب شما یک چنین پدرزنی هستی، باید بیاید و نوکر شما هم بشود. داماد مشهور نشوید. یعنی حالا شدید، شدید! دست و پا نزنید. حالا یک وقت هم شد که شد. آدمهای مشهور که نباید دخترشان در خانه بترشد. سراغ شهرت نروید. شهرت اسباب غرور است.
آمار اسباب غرور است. ما بیشتر هستیم یا شما؟ قصهی «أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ» (تکاثر/1) را برایتان خواندم. دو تا قبیله بحث کردند. ما بیشتر هستیم یا شما؟ سرشماری کردند یک قبیله باخت. قبیلهای که باخت گفت: زنهای حامله را دو تا حساب کنید. دومرتبه سرشماری کردند، باز هم باخت. گفت: مردهها را هم حساب کنید. رفتند قبرستان مردههایشان را شمارش کنند، ببیند زنده و مرده کدام فامیل بیش تر است؟ آیه نازل شد. جمله جمله بخوان! «أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ» انقدر شما سرگرم ما بیشتریم شما بیشترید شدید، «حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ» (تکاثر/2) «زُرْتُمُ» زیارت کردید، «الْمَقابِرَ» مقبرهها را! یعنی به خاطر افتخار اینکه کدام فامیل بیشتر هستید، رفتید و مقبره و استخوان پوسیدههای پدرتان را شمردید.
این باند عصبه! بچههای یوسف، ببخشید برادرهای یوسف میگفتند: «وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ» (یوسف/8) ما تیممان تیم است. یوسف تک است. چرا پدر ما تک را دوست دارد ما تیم را دوست ندارد. همین که حزبمان، تیممان، عصبه از عصب به معنای پیوسته است. چطور ما گروه پیوسته و تیم را بابا دوست ندارد، اما یوسف را به تنهایی دوست دارد. «وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ» به تیم خودشان دلخوش بودند.
به قدرت! «أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ» قاری: «أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ» (بقره/258) آن قدرتمند ضد خدا به ابراهیم گفت: خدای تو کیست؟ گفت: خدای من کسی است که قاری: «أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ» گفت خدای من کسی است که میمیراند، زنده میکند، گفت: من هم میمیرانم و زنده میکنم. دو تا زندانی را آزاد کرد، یک زندانی را کشت. گفت: ببین او را کشتم. یک زندانی را آزاد کرد، گفت: این را هم زنده کردم. حضرت ابراهیم گفت: خدای من خورشید را از این طرف بیرون میآورد. شما اگر قدرت دارید، فردا خورشید را از این طرف بیرون بیاورید. «فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ» قاری: «فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ» (بقره/258) «فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِی کَفَر» «فَبُهِتَ» بهت زده شد. یعنی مبهوت شد. فکری بود که چه جوابی بدهد. گاهی استدلالها آدم را بهت زده میکند و آدم نمیداند که چه جوابی بدهد.
تملقها همینطور است. قرآن راجع به غرور میگوید: فرعون علت اینکه مغرور شد این بود. «وَ کَذلِکَ زُیِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ» قاری: «وَ کَذلِکَ زُیِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ» (غافر/37) فرعون هر غلطی میکرد، میگفتند: بله قربان! درست است. این بله قربانها طرف را مغرور میکند. امیرالمؤمنین(علیهالسلام) میفرماید: یا کمیل! همین کمیلی که... من خیلی به کمیل غبطه میخوردم. سر قبر کمیل در نجف رفتم، گفتم: ای کمیل! چهار صفحه رونویسی کردی، دعای کمیل درست شد، هر کس میخواهد گریه کند شب جمعه و نیمه شعبان، رابط بین خالق و مخلوق این چهارصفحهی شما شد. ما یک عمری پژوهش میکنیم، این پژوهشهای ما یک نفر را به خدا نزدیک نمیکند. تو بدون پژوهش یک چیزی را رونویسی کردی. امان از وقتی که خدا بخواهد بدهد. به هزار صفحه تحقیق نمیدهد، به یک صفحه فتوکپی میدهد. به سنگهای مرمر نمیدهد، ولی به تار عنکبوت لطف میکند و پیغمبر را در غار حفظ می کند. اگر خدا خواسته باشد بدهد، میدهد.
7- سخن جامع حضرت علی علیه السلام درباره غرور دینی
امیرالمؤمنین(علیهالسلام) میفرماید: «یَا کُمَیْلُ! لا تَغْتَرَّ بِأَقْوَامٍ یُصَلُّونَ فَیُطِیلُونَ وَ یَصُومُونَ فَیُدَاوِمُونَ وَ یَتَصَدَّقُونَ فَیَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُوَفَّقُونَ» (بشارهالمصطفی،ص 28) گولتان نزنند اقوامی که نماز میخوانند، نماز طولانی میخواند، روزه هم میگیرند، ولی گول نخورید، روزههای مستحبی هم میگیرند، صدقه میدهند، اینها تو را گول نزند. یعنی انسان ممکن است گول نماز خودش را بخورد. گول روزه خودش را بخورد. اگر کار ما طبق وحی و دستور مراجع نباشد، عبادتهای ما هم ارزشی ندارد.
نمیدانم اینجا گفتهام یا جای دیگر؟ من اخیراً مشکلم زیاد شده است، سنم بالا رفته است، حافظهام کم شده است، سخنرانیهایم... در همهی کانالها هستم جز کانال کولر! آن وقت نمیدانم چه چیزی را کجا گفتهام. آن وقت اگر یک چیزی را تکراری شد، معذرت میخواهم. یک کسی آمد منزل ما گفت: آقای قرائتی! امسال ماه رمضان لذت بردم. گفتم: چطور؟ گفت: مکه رفتم، افطاریهای میلیونی در مسجدالحرام! گفتم: خوب افطاریهای آنها غروب است، افطاری ما مغرب است. افطار ما یک ربع بعد از افطار آنها است. گفت: دیگر با آنها خوردیم. گفتم: خوب روزهات که باطل است. دیگر چه کردی؟ گفت: نماز تراویح میخواندیم. دو سه ساعت سر نماز اشک می ریختیم. گفتم: نماز تروایح حرام است. گفت: اِ... یعنی معلوم میشود، روزهاش باطل بوده است، نمازش هم باطل بوده است، خودش هم فکر میکرده که بهترین ماه رمضانش امسال بوده است.
گاهی ماه رمضان میآیند و یک ماه مشهد میمانند، دلشان هم خوش است. خوب حالا چرا دامادی پسرت را عقب میاندازی؟ چرا ازدواج دخترت را عقب میاندازی و هیچ اقدامی نمیکنی؟این دلش خوش است که هر شب زیارت عاشورا میخواند. تمام کسانی که حج و عمره میروند و کارهای مستحبی میکنند، اولادهایشان در معرض خطر هستند، اینها مواظب باشند، گول زیارت را نخورند. امیرالمؤمنین(علیهالسلام) فرمود: «یَا کُمَیْلُ! لا تَغْتَرَّ بِأَقْوَامٍ یُصَلُّونَ» تو را گول نزنند، آدمهایی که نماز میخوانند. نمازشان تو را گول نزند. «یَصُومُونَ» روزههایشان تو را گول نزند. «فَیُدَاوِمُونَ» دوام بر کارهای خیر دارند. «یَتَصَدَّقُونَ» گول اینها را نخوری. ببین به وظیفهاش عمل میکند؟ نه! ممکن است کسی جنب باشد، با یک آفتابه آب غسل کند و پاک شود، ممکن است یک کسی صبح تا شام در همهی اقیانوسها شنا کند، ولی چون نیت غسل نمیکند باز هم جنب است. یک کسی با یک آفتابه پاک میشود و یک کسی درهمهی اقیانوسها شنا میکند، باز هم جنب است. باید مواظب باشیم طبق دستور عمل کنیم. «فَاسْتَقِمْ» مهم نیست. «کَما أُمِرْت» (هود/112) پیر درمیآورد. «وَ مَنْ تابَ مَعَکَ» پیر در میآورد. که آدم... وگرنه ما تودهای داشتیم که زمان شاه سی سال زندان بود. نباید بگوییم: زنده باد این تودهای که سی سال مقاومت کرد. هر مقاومتی ارزش ندارد. «قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ» بعد میگوید: «ثُمَّ اسْتَقامُوا» (احقاف/13) استقامت در راه خدا! «فَاسْتَقِمْ» استقامت کن «کَما أُمِرْت» طبق مأموریت، نه طبق لجبازی. آدمهای یک دنده و لجباز هم استقامت میکنند. اعتصاب غذا میکنند، اعتصاب نمیدانم چه میکنند. ولی این استقامتها روی دنده است. «کَما أُمِرْت» نیست، طبق مأموریت نیست.
امام صادق(علیهالسلام) فرمود: «المغرور فى الدنیا مسکین و فى الاخرة مغبون» آدم مغرور در دنیا فقیر است، آخرت هم کلاه سرش رفته است، چرا؟ برای اینکه آخرت را به دنیا فروخت. بعد میفرماید: «فربما اغتررت بمالک» گاهی با مال مغرور میشوی. گاهی به جسدت. لخت میشود، بدنسازی کرده است، با هیکلش عکس میگیرد، همه هم دلشان میخواهد کنار این عکس بگیرند. «و صحة جسدک ... بطول عمرک» به عمرت، اولادت، اصحابت، «جمالک» به زیباییات، «وإصابتک مأمولک» به آرزوهایت میرسی، میگویی: من به همهی آرزوهایم رسیدم. همان دامادی که میخواستم قسمتم شد. همان زن و عروسی که میخواستم قسمتم شد. نوههایم همانطوری که میخواستم شدند. تجارتم همانطوری که میخواستم شد. دانشگاه پسرم همانطوری که میخواستم شد. میگوید: گول نخوری! ممکن است به همهی آرزوهایت هم برسی! اما قیامت دستت خالی باشد. دنیا دار غرور است. «و ربما توهمت أنک تدعو الله و انت تدعو سواه» گاهی فکر میکنی که مخلص هستی و حال اینکه مخلص نیستی. قصه خیلی خطرناک است.
آخر جلسه هم یک خاطرهای از خودم دارم برایتان بگویم. یک عالمی در مشهد بود به نام آیت الله میرزا جواد تهرانی، از علمای درجهی یک مشهد بود که اگر میایستاد همهی مراجع هم پشت سرش نماز میخواندند. از تقوا... فوق تقوا بود. یک چند سالی قبل از انقلاب بود. من دست بوسی منزلشان رفته بودم. به او گفته بودند که قرائتی کلاسداری دارد. به جای منبر پای تخته سیاه میرود. نسل نو را جمع میکند. یک چیزهایی برای او گفته بودند و ایشان هم گفت: شما این روش کلاسداریات را بیا مشهد مقیم شو برای طلبههای مشهد بگو. قم چند سال است که کلاس گذاشتهای حالا بیا مشهد. ما هم قم خانهای داشتیم، اجاره دادیم و اینجا خانه اجاره کردیم و یک سال اساس کشی و رفتیم حرم امام رضا(علیهالسلام) و به امام رضا(علیهالسلام) گفتیم ما یک سال اینجا میمانیم. برای دانشجو، دبیرستانی و طلبه کلاس میگذاریم، از هیچ کس هم پول نمیگیریم! من هنرم این است که پول نگیرم. تو امام رضا(علیهالسلام) هستی. از خدا بخواه من صد در صد مخلص باشم. حرفهایمان را با امام رضا(علیهالسلام) زدیم و آمدیم و چند ماهی ماندیم و کلاسی داشتیم و در یک مسجدی که کلاس برای طلبهها داشتیم، خوب شما حساب کن، چهل سال پیش قیافهی من یک طلبهی لاغر و ریشهای مشکی و... بعضی از اینهایی هم که از طلبهها کلاس ما میآمدند، سوادشان از من بیشتر بود. فقط میآمدند که سبک من را ببینند. در مسجد تنگ بود، بعد از جلسه که میرفتیم خوب در تنگ که هست، مثل ته قیف بود ما هم قاطی جمعیت میرفتیم، یکی از طلبههایی که جلوی من بود، رویش را برگرداند، من را دید ولی محلی نگذاشت، چنین کرد. بعد چنین کرد. من یک طوری شدم که یا نگاه نکن، یا حالا که نگاه کردی و دیدی من پشت سر تو هستم، بالاخره در این جلسه ما استاد بودیم. در این جلسه ما معلم بودیم. یا نگاه نکن. یا بگو حاج آقا ببخشید، بفرما جلو. همینطور قشنگ نگاه کرد و من دیدم عجب! اخلاص ندارم. آدم مخلص این است که نه پول بگیرد و نه خواسته باشد به او بگویند: بفرما جلو! «لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً...» قاری: «لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً» (انسان/9) مخلص کسی است که جزا نخواهد، پول نخواهد، شکور و تشکر هم نخواهد. من از اینها پول نخواستم، اما دم در بفرما خواستم. در دلم این بود که چرا به من بفرما نگفت. خودم را از جمعیت بیرون کشیدم و کنار مسجد نشستم و یک خورده فکر کردم دیدم بله! در دلم این بود که به من بگویند: بفرما جلو! توقع تشکر داشتم. شش ماه از عمرمان رفت، این هم کلاسداری مفت! پول هم رفت. دنیا هم رفت. «خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ» رفتیم منزل آیت الله میرزا جوادآقای تهرانی، در را زدیم پیرمرد هشتاد ساله کمر خمیده با عصا آمد پشت در، گفتم: میشود من چند دقیقه خدمتتان بنشینم. گفتم: آقا شما یادت هست از من دعوت کردی از قم به مشهد بیایم؟ بله! ما این کار را انجام دادیم، چند ماه گذشت، با امام رضا(علیهالسلام) یک چنین قراردادی بستیم، چند ماه کلاسداری کردیم. پول هم نگرفتیم. امروز هم دم در به من تعارف نکردند، من یک چیزیم شد. معلوم میشود اخلاص ندارم. پس عمرم رفت، پولم هم رفت، آخرت من هم رفت. تا این را به ایشان گفتیم، زد به گریه! اول گریههایش آرام بود. بعد فریاد میکشید. ناله میکرد و گریه میکرد. این پیرمرد هشتاد ساله اشکها روی ریشش میآمد، از ریشش روی لباسهایش میریخت. گفتم: آقا حال شما را هم بهم زدیم. ببخشید! گناه ما دو تا شد. آقا گریه نکنید. گریه میکرد. من هم میترسیدم در اتاق پیرمرد تنهایی حالش به هم نخورد، هی گفتم: آقا خواهش میکنم گریه نکنید. دیدم ول نمیکند. گریه، گریه، گریه!!! چه کنیم؟ گریهاش که آرام شد، گفت: برو حرم! به امام رضا(علیهالسلام) بگو متشکرم که وسط عمر فهمیدم اخلاص ندارم. من نگرانم که در هشتاد سالگی بفهمم که اخلاص ندارم. نکند یک باری یک پولی که به یک جایی میدهیم و اسممام را نمیبرند، بگوییم: یعنی چه؟ ما این همه پول دادیم، هیچ کس اسممان را نبرد. نکند یک جایی آرم ما نباشد حساس شویم. این چرا آرم ما را نزده است؟ چرا بانی نگفت: بانی کیست؟ چرا کمکهای ما را در نظر نگرفتند؟ برو حرم به امام رضا(علیهالسلام) بگو متشکرم که وسط عمرم فهمیدم مشرک هستم و خدا نیست. خیلی مهم است. انسان خودش را هم نمیشناسد. حدیث داریم که «و ربما توهمت أنک تدعو الله» خیال میکنی که مخلص هستی. «و انت تدعو»
آخرین قصه این است که من زمان شاه دو تا جلسه داشتم یکی برای جوانهای سوپردولوکس، یکی برای بچه کوچولوها، این کلاس اولیها! جلسه هم که در کاشان تمام میشد، وقتی راه میافتادم، این جوانهایی که پشت سر من بودند، یک کیفی هم میکردیم که آقای قرائتی در خیابان کاشان راه میرود، جمعی هم از جوانان پشت سرش میروند. این بچه کوچولوها که عقب من راه میافتادند ناراحت بودم. چون کاشان بچه کوچولوهایش یا عقب دیوانه میدوند و یا عقب سگ توله! و من راه میرفتم، یک مشت هم بچهی کوچک عقب من میدوید. هر چه میگفتم: بچهها بروید، من میآیم. میگفتند: آقا اجازه! میخواهیم با تو بیاییم. میگفتم: عزیز! بروید من میآیم. آقا اجازه میخواهیم با تو بیاییم. من عارم میشد که با این بچهها راه بروم. خوب رفتیم و رفتیم رسیدیم به یک گذری، یک پیرمردی، تقریباً هشتاد ساله بود، هیچی هم سواد نداشت. بقالی بود هیچی سواد نداشت. از مغازهاش بیرون آمده بود. یک نگاهی به من کرد و گفت: آقای قرائتی! بیا! گفت: تو برای خدا درس میدهی؟ گفتم: بله! من از این بچهها پول نمیگیرم. گفت: اگر برای خدا درس میدهی، خدای این کوچولوها و خدای این جوانها یکی است. اگر یک وقت عارت شد که به این بچهها درس بدهی، پیداست خدا نیست، پز است. من نگاه کردم دیدم عجب! یک پیرمرد بیسواد... این حرف برای یک فقیه عارف است. این از کجا فهمید که من در دلم یک چیزی شد؟ فهمیدم که این پیغام خداست. خدا به دل این پیرمرد انداخت، برو بگو: قرائتی! پول نگرفتن علامت اخلاص نیست. شما اگر یک گوسفند به یک هیأت بدهی، بعد قابلمه ببری که یک خورده گوشت نذری به شما بدهند، به شما ندهند، میگویی: مردم قدردانی نمیکنند، ما دو تا گوسفند دادهایم، خوب یک قابلمه هم به خودمان بدهید. من سال دیگر به این هیأت نمیدهم، یک هیأت دیگر میروم. پیداست دو تا گوسفند را دادهای که قابلمهات پر شود. خدا خیلی ریز است، خیلی هم درشت است. «قرب فشهد النجوی» انقدر نزدیک است که آن تنگ گوشیها را هم میشنود. انقدر دور است که هیچ کس فکرش به ذهنش نمیرسد. در حرم آمدهاید اینها را حل کنید. نکند آخر عمر بفهمیم که کل عمرمان کشک است.
قرآن شفاست، یعنی این مرضها را جبران میکند. باقی مرضها را دکترها و دواها هم میتواند حل کند. این مرضهاست که کس دیگر نمیتواند حل کند که دست میگذارد روی نقطه و بعد میگوید دوایش این است. ما نمیتوانیم خودمان را حفظ کنیم، تمام شد و رفت. واقعاً علم هم آدم را نجات نمیدهد. چقدر آیه داریم که «مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ» باسواد است، اما بالاخره نتوانست خودش را نگه دارد. علم و شهرت و مدرک و مقام و شهر و روستا و هیچی آدم را نجات نمیدهد، جز لطف خدا. یک زن بهایی مسلمان شد، او را پیش آیت الله العظمای میلانی آوردند. از مراجع درجهی یک وقت بود. آیت الله العظمای میلانی این مرجع درجهی یک از این خانم پرسید چطور مسلمان شدهای؟ کسی با شما بحث کرد؟ کتابی خواندی؟ مقالهای خواندی؟ این زن گفت: یک لحظه خدا به من نظر کرد و من متوجه غلط خودم شدم. یک لحظه لطف خدا. آقای میلانی گریه کرد، گریه کرد، نتوانست خودش را نگه دارد. دستمالش را درآورد، جلوی چشمانش زار زار گریه کرد. گفت: مرجع تقلید را هم یک لحظه لطف خدا نباشد، چپه میکند. یک لحظه لطف خدا...
به هیچ چیزی مغرور نشوید، سی بار زیارت آمدهاید یا ده بار؟ اصلاً دستت به ضریح چسبید یا نچسبید؟ حال داشتیم یا حال نداشتیم. نمیدانیم قصه چیست؟
خدایا به آبروی آنهایی که در قرآن ستایششان کردی و گفتی: آنها را دوست دارم، انبیائت، اوصیائت، مؤمنینت، قسمت میدهیم، تمام امراض باطنی ما را برطرف و قلب ما را قلب سلیم و منیب قرار بده. در رمضان در حال بسته شدن است. خدایا به آبروی رمضان و شهید رمضان و مولود رمضان و عبادت کنندگان رمضان، اگر تا الان به هر دلیلی به ما لطف نکردهای، عیبی و گناهی داشتیم که محروم بودیم، تو را به حق محمد و آل محمد، آنچه در این ماه به خوبان دادهای، همه را به همهی ما مرحمت بفرما. کمتر از آنی ما را به خودمان واگذار نکن.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»